باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

دو پرنده ی مهاجر!

من و تو دو پرنده ی مهاجر، اسیر زندان خاکیم!؟

آتشی در سینه داریم دردی و سوزی!؟

کسی حرف های ما را متوجه نمی شود جز خودمان!؟

این هم یک درد دیگر است!؟

راستی من و تو می توانیم با هم صعود کنیم!؟؟؟؟

آخر رسیدن به قله کاریست که هر کس خودش به تنهایی باید انجام دهد!؟

دیگران کمکت که نیستند مانع هم هستند!؟

چگونه من و تو کنار هم باشیم!؟

با هم که باشیم دیگر احساس غربت نمی کنیم!؟

خودت می دانی احساس غربت کردن موتور محرکه ی راه است!؟

این ها سوالات بی جواب منست!؟

گاهی فکر می کنم من و تو دو انتخاب بیشتر نداریم یا همدیگر یا صعود!؟؟؟؟؟