باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

عشق برایم بچگانه شده است!

دیگر عشق برایم بچگانه شده است!

ازش رد شدم!

چشم به قله های بالاتری دارم!

اما اگر بدانم کسی واقعا عاشق من است خودم را از او دریغ نمی کنم!

ولی دیگر توقعی از من نباید داشته باشد!

چون دیگر از این مرحله گذشتم!

دو پرنده ی مهاجر!

من و تو دو پرنده ی مهاجر، اسیر زندان خاکیم!؟

آتشی در سینه داریم دردی و سوزی!؟

کسی حرف های ما را متوجه نمی شود جز خودمان!؟

این هم یک درد دیگر است!؟

راستی من و تو می توانیم با هم صعود کنیم!؟؟؟؟

آخر رسیدن به قله کاریست که هر کس خودش به تنهایی باید انجام دهد!؟

دیگران کمکت که نیستند مانع هم هستند!؟

چگونه من و تو کنار هم باشیم!؟

با هم که باشیم دیگر احساس غربت نمی کنیم!؟

خودت می دانی احساس غربت کردن موتور محرکه ی راه است!؟

این ها سوالات بی جواب منست!؟

گاهی فکر می کنم من و تو دو انتخاب بیشتر نداریم یا همدیگر یا صعود!؟؟؟؟؟