باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

عقل و وجدان

آیا می دانید فرمانبرداری بی چون و چرا از یک شخص یا یک ایدئولوژی توهین به خود ماست؟! این کار یعنی من عملا اعتراف می کنم از عقل و هوش کافی برخوردار نیستم و یک نفر باید به من بگوید چه کار کنم، چه چیز خوب است و چه چیز بد!؟

البته من می دانم اکثریت جامعه ی ایران دوست دارند عقلانی فکر کند و عمل کند و این تنها با معاشرت با افراد صاحب عقلانیت و مطالعه بدست می آید!؟

یک موضوع دیگر که خیلی اهمیت دارد و مردمی که دوست دارند مترقی باشند از آن غافلند این است که چرا من به حرف حساب یک نفر گوش فرا می دهم اما به حرف حساب وجدان خودم گوش نمی کنم؟! می دانید گوش نکردن به وجدان خود هم توهین به خود و شعور خود و روح و روان خود است؟! با خود روراست بودن از نعمت هاییست که برای انسان آرامش به ارمغان می آورد!

دیباچه ی گلستان سعدی

منّت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت. هر نفسی که فرو می رود ممدّ حیات است و چون بر می آید مفرّح ذات. پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب.

از دست و زبان که بر آید

کز عهدهٔ شکرش به در آید

اِعملوا آلَ داودَ شکراً وَ قلیلٌ مِن عبادیَ الشکور

بنده همان به که ز تقصیر خویش

عذر به درگاه خدای آورد

ور نه سزاوار خداوندیش

کس نتواند که به جای آورد

باران رحمت بی حسابش همه را رسیده و خوان نعمت بی دریغش همه جا کشیده. پردهٔ ناموس بندگان به گناه فاحش ندرد و وظیفهٔ روزی به خطای منکر نبرد.

ای کریمی که از خزانهٔ غیب

گبر و ترسا وظیفه خور داری

دوستان را کجا کنی محروم

تو که با دشمن این نظر داری

فرّاش باد صبا را گفته تا فرش زمرّدی بگسترد و دایهٔ ابر بهاری را فرموده تا بنات نبات در مهد زمین بپرورد. درختان را به خلعت نوروزی قبای سبز ورق در بر گرفته و اطفال شاخ را به قدوم موسم ربیع کلاه شکوفه بر سر نهاده. عصاره نالی به قدرت او شهد فایق شده و تخم خرمایی به تربیتش نخل باسق گشته.

ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند

تا تو نانی به کف آریّ و به غفلت نخوری

همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار

شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری


گلستان سعدی