باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

آتشین خو

من هر چه فکر می کنم می بینم که من ذاتا آتشین خو هستم و نمی توانم مثل حضرت عیسی نرم خو باشم!

اگر جلوی خودم را نگیرم که عین شمس تبریزی هستم همه چی را بهم می ریزم و فاتحه همه را می خوانم!

فقط همین است که از سنین نوجوانی به این نتیجه رسیدم حرف نزنم و دردسر برای خودم درست نکنم چون من نمی توانم مثل شمس تبریزی آواره باشم!

الانم دیگر از این رفت و برگشت بین تنهایی و اظهار نظر در مورد مسائل اجتماعی و سیاسی خسته شدم کسی گوشش بدهکار نیست!

من بروم دنبال زندگی خودم بهتر است 5 سال از عمرم را گذاشتم برای وبلاگ نویسی و آگاهی رسانی اما حالا می بینم جبهه گیری ها بیشتر شده است!

البته در حین این نوشتن ها و خواندن ها و بررسی کردن ها عقل خودم رشد کرد برای خودم خوب بود اما فکر می کنم سرعتم می توانست بیشتر باشد البته شاید باز کمالگرایی می کنم!

به هر حال یک نفر پیدا شد به شما بگوید به سمت تاریکی می روید اما شما گوش نکردید دیگر هر چه بشود تقصیر خودتان و خودراییتان است!

معنای متفاوتی از جنگ

در ذهن همه ی ما جنگیدن به معنی مبارزه کردن، پایمردی، ایستادگی، مقاومت، اسلحه کشیدن، نزاع، درگیری، زد و خورد و ... است!

می گویند برای مبارزه با تاریکی کافیست چراغی روشن کنی! تاریکی یعنی جایی که نور نیست اگر نور باشد دیگر تاریکی وجود نخواهد داشت!

حضرت عیسی با عشق، موعظه و آگاهی رسانی به وسیله ی تمثیل، چراغی بود در دل تاریکی، او با دستان خالی به جنگ تاریکی رفت و هیچ وقت نجنگید او با نرمش رفتار می کرد و تندخو نبود، صورتی خندان و چشمانی براق داشت که نشان دهنده ی روح متعالی او بود روحی که نمی خواست خشمی به خشم های عالم و کینه ای به کینه  های عالم و آتشی به آتش های عالم اضافه کند، با ایثارگری و استقامت چراغی افروخت و نهالی کاشت که هنوز می درخشد!

اما به راستی چگونه می توان محبتی همچون عیسی مسیح در دل پروراند؟! 

جلوی جنگ ها را نمی توان با تحکم، قلدری، درگیری و خشونت بیشتر گرفت بلکه باید منشا درد دو طرف دعوا را فهمید اگر منشا درد مشخص شود می شود روی دردها مرهم گذاشت و از راه گفت و گو نزاع را پایان داد اما آدم ها یا ناآگاهند به دردهایشان یا نمی خواهند قبول کنند دردی دارند و انکارش می کنند!؟ 

اما باید اعتراف کنم نرمش با آدم هایی که روی اعصاب می روند خیلی سخت است در مقابل بعضی ها نمی شود عصبانی نشد چون هر چقدر حرف حساب به او می زنی حرف خودش را تکرار می کند واقعا نمی دانم منشا این رفتار چیست و آن آدم پیش خودش چه فکر می کند که این چنین رفتار می کند!؟

اما یادتان باشد هر جا درگیری دیدید و دو طرف در حال دعوا بودند سعی نکنید از هم جدایشان کنید یا یک طرف را بگیرید بلکه سعی کنید حرف های دو طرف را با استدلال بهم بفهمانید!

مثلا دعوایی بر سر حجاب است خانمی به خانمی خط و نشان می کشد که الان گزارش می دهم تو حجابت را کنار گذاشته ای و آن خانم اولی می گوید به تو چه!؟ به تو مربوط نیست دلم می خواهد در اینجا برای ایجاد آشتی لازم است به آن خانم اولی بگویید دوست عزیز رعایت حجاب برای خودت است درست است که امر خصوصیست اما شما از ادبیات تحریک کننده ای استفاده می کنید که منجر به دعوا می شود خانم اولی خواهد گفت آخر می خواهد مرا معرفی کند به او ربطی ندارد بعد به خانم دومی می گوییم خانم اگر بی حجابی گناه باشد افشای گناه دیگران و خبر بردن از گناه دیگران خود گناه است مگر در سوره ی کافرون پیامبر به کافرها نمی گوید معبود من برای من و معبود شما برای شما و هر کدام ما به دین خودمان باشیم دینداری که زوری نمی شود؟! همان طور که رضاه شاه به زور حجاب را برداشت شما هم می خواهید با همان روش مردم را محجبه و دین دار کنید؟ پس فرق شما با رضاشاه چیست؟! و ...

در همین فاصله که شما استدلال درست می کنید و دو طرف به فکر فرو می روند کم کم آتش خشمشان هم کم می شود و دیگر نمی دانند به دعوا ادامه دهند یا ندهند آنگاه داستان برای مدتی فیصله پیدا می کند تا باز دو طرف دعوا، دلشان برای دعوا تنگ شود و بخواهند یقه ی هم را بگیرند چون اصولا دو طرف که از هم کینه دارند فقط با بخشش همدیگر می توانند نزاع را تمام کنند که امروزه هیچکس بنا به دلایلی که خودش دارد دنبال بخشش نیست!؟