باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

کتاب ذهن درستکار

یه کتاب جدید پیدا کردم در مورد گفتگو هست میگه که بیشتر مردم بیشتر از راه شهود به درکی می رسند تا استدلال، برای همین گفتگوها به بن بست می خوره و یه سری راهکار میده که چطور گفتگو کنیم از یه پادکست یوتیوب پیداش کردم که لین کش رو میزارم امیدوارم به دردتون بخوره!

ذهن درستکار

چرا در بحث و گفتگو شکست می خوریم؟!

چطور دیگران را قانع کنیم؟

دلم میخواد حرف بزنم!

دلم میخواد حرف بزنم اما نمی دونم از چی بگم؟!

صبحانه خوردم ولی دلم یه صبحانه ی خاص و مفصل میخواد، همین جوری دورهمی هوس کردم البته حوصله ندارم تهیه ش کنم و از خودم دریغش می کنم! خخخخ!

دیشب از لحاظ روانی نمی دونم چرا قاطی کرده بودم! چند تا آهنگ داشتم گوش می دادم هنوزم تو سرمه! زانیار!

امروز خرید میوه و سبزی داریم، دیروزم رفتم خرید کردم خوش گذشت، میوه فروشی خیلی خوبه، حس میوه ها و سبزی های رنگارنگ روح آدم رو تازه می کنه!

یکی دلم می خواسته تو لوازم تحریری کار کنم یکی میوه فروشی و یکی هم روسری فروشی فقط من اعصاب مصاب ندارم مشتری دو تا سوال بپرسه از دستش عصبانی میشم! خخخخ!

هوا امروز ابری و سرده، فکر کنم بارونم اومده تو این هوا تنبلیم میاد برم بیرون ولی خرید سوپرمارکتم داریم، ساعتای 10 میرم الان زوده!

یه سری پادکست مسیحی پیدا کردم مال موسسه ی دلهایمان احیا کن، خوبن آگاهی بخش هستند، ما در دنیایی عجیبی زندگی می کنیم تشخیص حق و حقیقت خیلی سخته ولی من دلم رو زدم به دریا و مسیحی شدم، با چند تا خواهر و برادر مسیحی هم در ارتباطم، خارجن!

من سال ها مرید عرفان اسلامی بودم اما با مطالعات چند سال اخیرم فهمیدم این عرفان اسلامی خیلی تحت تاثیر عیسی مسیح هست، همون طور که به نظر میاد تحت تاثیر زرتشتی و دین های هندی هست!

یه کتاب چند سال پیش می خوندم، نظرات فلاسفه مختلف رو نوشته بود بعد نقدشم نوشته بود، خیلی جالب بود که در بیشتر موارد به نظر من هم نظرات فیلسوفه درست بود هم نقدش، یعنی استدلالش منطقی بود و حرفاش با عقل جور در می اومد اما نقدشم همین طور بود بعد من اونجا به عقل خودم شک کردم چطور ممکنه هم نظرات فیلسوف درست باشه هم نقدش؟! برای همین میگم تشخیص حق و حقیقت سخته و من هنوز تو این مشکل موندم!؟ هنوزم درگیرشم!؟

بنابراین چون یه عمر با عقل خودم پیش رفتم و هزار جور اتفاق برام افتاده می خوام این بار با عقل مسیح پیش برم، خداوند راهنماییم کنه البته نه اینکه خدا راهنماییم نکرده باشه نه اما خودم رو سپردم به دستان عیسی مسیح و خدا و روح القدس، اگر کورم بینایم کنند!؟

خوب خیلی چرت و پرت گفتم، برم دیگه، خواهشی که دارم اینه که گیر ندید که چرا مسیحی شدید چون مرغ من یه پا داره و الان تشخیصم این بوده که این کار رو بکنم!؟ خخخخخخ!


با قطعیت حرف زدن

چه خداباوران  و چه خداناباوران به آنچنان قطعیتی در مورد استدلال هاشون حرف می زنند و حکم صادر می کنند که آدم نمی داند این همه اطمینان را از کجا می آورند؟!

این همه اطمینان بیشتر به نظر می آید ناشی از جهل و ناآگاهی باشد و الا هر قضیه را با شک باید نگریست چون هیچ چیز در دنیا قطعی نیست و جهان هیچ ثباتی ندارد!؟

خلاصه این که هیچ چیز اون طور که می خواهی پیش نمی رود بلکه آن طور که می خواهند پیش می برند!؟

معنای متفاوتی از جنگ

در ذهن همه ی ما جنگیدن به معنی مبارزه کردن، پایمردی، ایستادگی، مقاومت، اسلحه کشیدن، نزاع، درگیری، زد و خورد و ... است!

می گویند برای مبارزه با تاریکی کافیست چراغی روشن کنی! تاریکی یعنی جایی که نور نیست اگر نور باشد دیگر تاریکی وجود نخواهد داشت!

حضرت عیسی با عشق، موعظه و آگاهی رسانی به وسیله ی تمثیل، چراغی بود در دل تاریکی، او با دستان خالی به جنگ تاریکی رفت و هیچ وقت نجنگید او با نرمش رفتار می کرد و تندخو نبود، صورتی خندان و چشمانی براق داشت که نشان دهنده ی روح متعالی او بود روحی که نمی خواست خشمی به خشم های عالم و کینه ای به کینه  های عالم و آتشی به آتش های عالم اضافه کند، با ایثارگری و استقامت چراغی افروخت و نهالی کاشت که هنوز می درخشد!

اما به راستی چگونه می توان محبتی همچون عیسی مسیح در دل پروراند؟! 

جلوی جنگ ها را نمی توان با تحکم، قلدری، درگیری و خشونت بیشتر گرفت بلکه باید منشا درد دو طرف دعوا را فهمید اگر منشا درد مشخص شود می شود روی دردها مرهم گذاشت و از راه گفت و گو نزاع را پایان داد اما آدم ها یا ناآگاهند به دردهایشان یا نمی خواهند قبول کنند دردی دارند و انکارش می کنند!؟ 

اما باید اعتراف کنم نرمش با آدم هایی که روی اعصاب می روند خیلی سخت است در مقابل بعضی ها نمی شود عصبانی نشد چون هر چقدر حرف حساب به او می زنی حرف خودش را تکرار می کند واقعا نمی دانم منشا این رفتار چیست و آن آدم پیش خودش چه فکر می کند که این چنین رفتار می کند!؟

اما یادتان باشد هر جا درگیری دیدید و دو طرف در حال دعوا بودند سعی نکنید از هم جدایشان کنید یا یک طرف را بگیرید بلکه سعی کنید حرف های دو طرف را با استدلال بهم بفهمانید!

مثلا دعوایی بر سر حجاب است خانمی به خانمی خط و نشان می کشد که الان گزارش می دهم تو حجابت را کنار گذاشته ای و آن خانم اولی می گوید به تو چه!؟ به تو مربوط نیست دلم می خواهد در اینجا برای ایجاد آشتی لازم است به آن خانم اولی بگویید دوست عزیز رعایت حجاب برای خودت است درست است که امر خصوصیست اما شما از ادبیات تحریک کننده ای استفاده می کنید که منجر به دعوا می شود خانم اولی خواهد گفت آخر می خواهد مرا معرفی کند به او ربطی ندارد بعد به خانم دومی می گوییم خانم اگر بی حجابی گناه باشد افشای گناه دیگران و خبر بردن از گناه دیگران خود گناه است مگر در سوره ی کافرون پیامبر به کافرها نمی گوید معبود من برای من و معبود شما برای شما و هر کدام ما به دین خودمان باشیم دینداری که زوری نمی شود؟! همان طور که رضاه شاه به زور حجاب را برداشت شما هم می خواهید با همان روش مردم را محجبه و دین دار کنید؟ پس فرق شما با رضاشاه چیست؟! و ...

در همین فاصله که شما استدلال درست می کنید و دو طرف به فکر فرو می روند کم کم آتش خشمشان هم کم می شود و دیگر نمی دانند به دعوا ادامه دهند یا ندهند آنگاه داستان برای مدتی فیصله پیدا می کند تا باز دو طرف دعوا، دلشان برای دعوا تنگ شود و بخواهند یقه ی هم را بگیرند چون اصولا دو طرف که از هم کینه دارند فقط با بخشش همدیگر می توانند نزاع را تمام کنند که امروزه هیچکس بنا به دلایلی که خودش دارد دنبال بخشش نیست!؟