باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

نگاه یار

عاشقی چیز عجیبیه! 

هرگز نگاه یارت از یادت نمیره!

هرگز صداش از خاطرت پاک نمیشه!

حالا خاص باشه یا قشنگ باشه یا نباشه مهم نیست!

مهم اینه که یه روز دلت به دلش بسته شده!

هر چند کوتاه بوده!

هر چند به جایی نرسیده!

هر چند مال تو نشده!

هر چند از دستش عصبانی باشی!

هر چند بد و بیراه بهش بگی!

ولی دوسش داشتی!

من هنوز از دوست داشتنام نتونستم عبور کنم!

شاید طرفم دیگه من رو یادش نیست!

ولی برای من هنوز عشقه!

راست میگن عاشقی خاطرات خوب داره!

اون لحظه ها به تمام زندگی میارزه!

اون سوالات که ذهنت رو پر می کنه!

اون تپش های قلبت!

اینکه قلبت می خواد بیاد تو دهنت!

وقتی نگاهش به نگاهت گره می خورد!

دلت می خواد با تمام وجود بغلش کنی!

اما زمان ما عاشقی جرم بود!

باید مخفیش می کردی!

شایدم همین خوب بود به تلاطم عاشقی می افزود!

تصمیم گرفته بودم دیگه عاشق نشم!؟

البته دست خود آدم نیست!

شاید دیگه نتوتم عاشق بشم!

ولی زندگی باید کرد!

با همین عشقه که زنده ای!

بهت شور و نور زندگی میده!

یاد میگیری آدم بودن رو!

عشق رو از هم نگیریم!؟

اگر عاشق شده باشید!

اگر عاشق شده باشید به خاطر دارید که چشم ها و نگاه های معشوقتان چطور به قلبتان نفوذ می کند!؟

لبخندش چطور حالتان را خوب می کند و با هر خنده ش ذوق می کنید!

صدایش چطور مغزتان را نوازش می کند!

اما حیف این حس ها و حالات زیاد پایدار نیست و روزی تمام می شود!؟

از سرت از قلبت می پرد!؟

نمی دانم شاید من عاشق راستین نیستم که این طور می شود!؟

اما همیشه خاطره ی آن عشق بر حافظه ت می ماند!؟

ردخور ندارد!؟

برای عشق 15 سال پیشم

تو را من دوست داشتم 

نمی دانم چرا یکهو عاشق شدم

می گویند عشق اول از روی کنجکاویست

در مورد من درست است

اما تو عاشق نبودی دچار هوس بودی

برای همین راحت رفتی با یک نفر دیگر ازدواج کردی

برای همین یک بار آنچنان مرا نگاه کردی بهتر بگویم رصد کردی که تیر نگاهت هنوز بر بدنم هست

من هم وقتی فهمیدم تو عاشق نبودی ولت کردم

تو هم تلاشی نکردی مرا به دست بیاوری این هم خود نشان می دهد عاشق نبودی

و تا جایی که من فهمیدم این قدر پست بودی که برای من حرف در آوردی

من دیوانه عاشق چه موجودی شده بودم گول ظاهر مظلوم و آرامت را خوردم

مردم با من بودند و من نمی دانستم چرا!؟

با خودم می گفتم احمقند ولشان کن!

واقعا هم احمق بودند که حرف های تو را باور کرده بودند!

از اینجا برو که من دیوانه سال ها با عذاب وجدان زندگی کردم فکر می کردم در حقت اجحاف کرده ام بعد فهمیدم پشت سرم حرف در آورده بودی