الان یهو نگران شدم!؟
می ترسم از واکنش آدما به حرفام!؟
می ترسم خودم باشم و بلا سرم بیاد!؟
انگار باید ماسک بزنی!؟
ماسکای جورواجور!؟
تا کسی نفهمه کی هستی!؟
بفهمن کی هستی دخلت رو میارن!؟
چون تو خلاف قاعده بازی می کنی!؟
چون تو بازی بقیه رو بهم می زنی!؟
اون ها می خوان بقیه اون جور بازی کنن که اونا می خوان!؟
تا خودشون همیشه برنده باشند!؟
البته این گمان منه!؟
من دیگه خسته شدم!؟
نمی تونم بازی کنم!؟
زورم نمیرسه!؟
اصلا بازی کنیم که چی بشه!؟
چی می خوان بهم بدن!؟
سرانجام این بازی چیه!؟
هیچ سرانجامی نداره!؟
با کی می جنگی؟!
با کسی که به هیچ قاعده و قانونی پایبند نیست؟!
فقط می خواد هر جور شده ببره!؟
آخرش نابودت می کنه!؟
این قمار خوبی نیست!؟
ولی قضیه حیثیتی شده!؟
به قول بعضیا حیثیت چی؟! کشک چی؟!
باید یه جایی تمومش کنی این بازی رو!؟
تسلیم بشی!؟
به اینم امید داشته باشی که خود خدا درستش کنه!؟
اگه بخوای بجنگی تا ابد باید بجنگی!؟
مگه کار دیگه جز جنگیدن نداری؟!
دنیا رو جور دیگه هم میشه دید!؟
نه صحنه ی نبرد!؟
نه محل بازی!؟
این همه کشمکش برای چیه!؟
چی رو می خوای ثابت کنی!؟
اینم از اون چیزهاست که نمی خوای ببینی!؟
من عاجزم از این بازی!؟
دیدم هوا خوبه و حالم خوب نیست، رفتم پارک ملت مشهد، با اتوبوس رفتم و برگشتم، اتوبوس خلوت، خیابون ها خلوت ولی پارک پر از آدم بود، یه عده پیاده روی می کردند، گروه هایی والیبال و بدمینتون بازی می کردند، بچه ها اسکیت و اسکوتر و توپ بازی می کردند و در زمین بازی، بازی های سرسره و تاب و اینا بازی می کردند یاد بچگیم افتادم تو نوبت تاب وایمیستادیم، تاب های قدیمی زمان ما!؟
اما یه چیزی فهمیدم، تو پارک می چرخیدم یه جاهایی خلوت بود فقط من و درخت ها بودیم لا به لای درخت ها که می رفتم حس خوبی نداشتم خودم می دونستم تنهایی دوست ندارم برم تو طبیعت و دیگه مطمئن شدم، پیش آدم هایی که راه می رفتن و نمی شناختم احساس بهتری داشتم، واقعا آدم به آدم زنده ست!؟
بعدنوشت: در پارک که بودم اون وسط مسطا روی یه نیمکت سه تا آقا رو دیدم که داشتن باهم پول رد و بدل می کردن، معلوم بود مواد فروشی چیزی هستن، دو تاشون خیلی جوون بودن 16 ساله اینا، یکی دیگه شون سیبیل داشت بزرگتر بود ولی از من کوچیکتر بود معلوم بود رئیسشونه، واقعا آدما چه جوری اعتماد می کنند از این ها مواد می خرن تازه میگن مشروبم دارن، یه بارم رفته بودم مشهدگردی به قول مامان بزرگم یه جایی رو از خود کنم، دیدم چند تا آقا وسط چمن بلوار، زیر درختا داشتن مواد رد و بدل می کردن، با خودم گفتم چه جایی اومدم من!؟ ولی در بالای شهرم از این گنگا هستن تو کوچه ها دیدم وایمیستن، میگن کلی از جوونا چه بالای شهر چه جاهای دیگه ی شهر معتاد شدن!؟
امروز یه کلیپ روی یوتیوب دیدم آقای حامد بهداد داشت از آقای فریدون جیرانی گله می کرد چون آقای جیرانی بهشون گفته بود تو بازیت دیوونه بازی در میاری!
می دونید ما همه مون این کار رو می کنیم یه حرفی می زنیم مثلا بامزگی کنیم یا از روی سبک سری یه حرفی می زنیم قصد آدم توهین نیست اما خوب اگر طرف مقابل به توهین بگیره چی؟!
از کارهای بدی که حال میده و لذت داره همین گفتن شر و ورهای این جوریه!؟ نمی دونم پشتش چیه آیا واقعا قصدی که حتی برای خودمون معلوم نیست پشتش هست که طرف رو تخریب کنیم یا نه!؟
روان انسان خیلی پیچیده است به خصوص ما ایرانیا که اکثرا تو محیط سرکوب بزرگ شدیم تو بچگی از این خوردیم از اون خوردیم خودت تو کار خودت می مونی!
منم از این کارا کردم اتفاقا با کسایی این کارا رو می کنی که دوسشون داری و روت بازه اگه احساس غریبگی کنی خودتو جمع می کنی و از این حرفا نمی زنی!؟
می بینید چقدر راحت به اونی که برات عزیزتره زخم و صدمه می زنی!؟ بعد میگی چی شد چرا ناراحت شد و رفت!؟
بعدنوشت: من که از نوجوانی یاد گرفتم هر حرفی رو به دل نگیرم و کم توقعیم نشه، آدم های این دوره و زمونه این شکلین دیگه راحت هر اظهار نظری می کنند!
من فکر می کنم سیاستمداران با هم حساب شخصی دارند و هر چه فعالین صلح و افکار عمومی فشار می آورند آن ها فقط ما را بازی می دهند و دنبال اهداف خودشان هستند و فشارها بیشتر باعث وخیم تر شدن اوضاع می شود، به نظر من بهتر است بگذاریم با هم بجنگند مستقیم هم با هم بجنگند چون کوتاه بیا نیستند!
امروز خبری برایم آمد که گویا در استخدام ادارات دولتی ژاپن، مصاحبه ی گزینشی وضع شده است ما فکر می کردیم ژاپنی عاقل و بااخلاق هستند اما انگار در تمام جوامع افراد اقتدارگرا روی کار آمده اند و به مردم سخت می گیرند و مردم را مقابل هم قرار می دهند و آخرش هم به جنگ ختم می شود، کاریش نمی توان کرد!
دیروز داشتم شبکه های تلویزیون رو بالا و پایین می کردم یهو آقای عباس معروفی نویسنده رو دیدم داشتن می گفتن که هر کاری قاعده و قوانین داره عشق، شعر، رمان و ... باید این قاعده ها و قوانین رو یاد بگیری تا موفق بشی!
خوب من فکر کنم برای این موفق نمیشم که همه ی کارها رو می خوام به سبک خودم انجام بدم و به نظرم میاد قاعده ها و قوانین دست و پای آدم رو می بنده!
ولی دیگه سنم خیلی رفته بالا واسه اینکه شروع کنم قاعده ها و قوانین رو یاد بگیرم! راستش وقتی کاری رو به سبک خودم انجام میدهم هم نتیجه ش جوری نمیشه که به دلم بشینه!؟ خودمم سرخورده میشم!