باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

بشد از من که سرگرم شوم در کار دیگر

بشد از من که سرگرم شوم در کار دیگر

نگذارم دل از تو ز پی دلدار دیگر

چه کنم دست و دلم نرود بر کاری

شده ای آرزویم و منم و آن جهان سرشار دیگر


ماهش

با آن که دلم از غم هجرت خون است

با آن که دلم از غم هجرت خون است

شادی به غم توام ز غم افزون است


اندیشه کنم هر شب و گویم: یا رب!

هجرانش چنین است، وصالش چون است؟


رودکی

شوق وصال

دوش ارچه هزار نام بر ننگ زدم

بر دامن آن عهد شکن چنگ زدم


دل بر دل او نهادم از شوق وصال

هم عاقبت آبگینه بر سنگ زدم


 مولانا

رباعی خاموشی

در خاموشی چرا شوی کند و ملول

خو کن به خموشی که اصولست اصول


خود کو خموشی آنکه خمش میخوانی

صد بانک و غریو است و پیامست و رسول


مولانا

از حادثهٔ جهان زاینده مترس

از حادثهٔ جهان زاینده مترس

وز هرچه رسد چو نیست پاینده مترس


این یکدم عمر را غنیمت میدان

از رفته میندیش وز آینده مترس


 مولانا