باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

من و احساس

من که آدم بی احساسیم یعنی بلدم کنترلش کنم و خودم رو خونسرد نشون بدم!

البته در خودآگاه بی احساسم، در ناخودآگاه خیلی هم با احساسم و اون پشت برای خودش واکنش نشون میده اما من حسش نمی کنم!

می دونید من توی یه خانواده ای بودم که مامانم خیلی هیجانی بود و نمی تونست احساساتش رو کنترل کنه، از اون طرف بابام همه ش بهش سرکوفت می زد که تو چرا این طوری هستی و منم می خواستم منطقی باشم و مثل مامانم نباشم چون بابام جوری اعتماد به نفس داشت و حق به جانب بود که فکر می کردی حق با اونه و مامانم هم خیلی روی مخ بود، از طرف دیگه همبازی هام  پسر بودند و احساساتی بودن رو ضعف می دونستند منم که می خواستم ازشون کم نیارم طبق شیوه ی اونا عمل کردم، تازه وقتی دخترا بهم می گفتن بی احساس خوشمم میومد!

خلاصه که الان هم بی احساسم، هم بی عقل، خخخخخخخ، خیلی هم خوش می گذره، مشاورا خیلی تلاش کردند من به قلبم برسم ولی قلبم خودش نمی خواد، قایم شده، از من دلخوره، از همه ی دنیا دلخوره، میگه با من بد کردید، لیاقتم رو ندارید، البته اینو از روی بچگی نمیگه، قلب من دریاست، منتها دریای خونه، دلش می خواد تو خون خودش بغلطه، منم دیگه می زارم راحت باشه، کسی نمی تونه دردش رو دوا کنه، بیشتر خراب ترش می کنن!

نظرات 3 + ارسال نظر
محیا دوشنبه 1 آبان 1402 ساعت 09:15

اره بابات

محیا یکشنبه 30 مهر 1402 ساعت 23:34

دلم برای مامانت تکه شد برای خودت خون

عه چرا؟! از دست بابام؟! دیوونه ست همه مون رو هم دیوونه کرده!

سمیرا یکشنبه 30 مهر 1402 ساعت 15:44

میگی هم بی احساسم هم بی عقل، خیلی بامزه ای تو که بااحساسی، مدام داری گریبانتو برای بشریت چاک میدی عزیزم میخوای دیگه چیکار کنی، خوبی دیگه، ان شاءالله احساس و عقلت رو هم بیشتر به تعادل برسونی، هر دو در جای خود خیلی لازمند


بله هر دو در کنار هم لازمند و ارزشمندند

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.