دیگه عشق به نظرم بچگانه میاد!؟ حتی عشق به خدا!؟
نمی دونم چرا این طوری شدم ولی دلم یه چیز بزرگ تر می خواد، یه چیز عمیق تر!؟
ما دوستی و محبت رو عشق گرفته بودیم در صورتیکه عشق این نیست، مثل همه ی واژه ها که در دوران ما معنیش رو عوض کردن!؟
حالا هم یک واژه ی جدید می خوام برای اون چیزی که از عشق بالاتره، سوز داره نه اون سوز گذشته، یه سوز وحشتناک که قلبت رو به آتش و خون می کشه، نه اون آتش و خون گذشته یه آتش و خون دیگر!؟
دلت می خواد در معشوقت حل بشی و نیست بشی، من نباشم!؟
حتما با خودتون میگید این دیوونه است اما باور کنید مطالب سابق دیگه گرمم نمی کنه من می خوام زیر شررهای عشق ربانی قرار بگیرم، از خودم خسته شدم، از این خود پست و نادان، از این آب و گل!؟
می دونم حتما با خودتون میگید اگر واقعا عاشق بود به زبان نمی آورد اما من خیلی وقته این طوریم و هیچ اتفاقی نیفتاده گفتم بنویسم مگر اینکه فرجی بشه!؟
برام دعا کنید که از این پیچ آخر به سلامت بگذرم!؟ این آخر کاری وا ندم!؟
بعدنوشت: خودم می دونم نوشتن این چیزا آدم بدها رو به سمتم جذب می کنه اما نوشتم بیان منو بکشن و خلاصم کنن!؟
چرا حکومت ها می توانند اعمال خشونت کنند اما شهروندان نمی توانند غیرقانونی خودشان سر به خود اعمال خشونت کنند؟!
چرا اگر دو شهروند با هم درگیر شوند باید پیش دادگاه و قاضی بروند اما وقتی دو حکومت با هم اختلاف دارند می توانند هر کاری در حق همدیگر انجام دهند و با هم بجنگند و خون بریزند؟!
چرا باید بعضی حکومت ها سلاح کشتار جمعی داشته باشند و از آن استفاده کنند یا دیگر حکومت ها را با آن ها تهدید کنند؟!
و بعد مسابقه ی تسلیحاتی بین حکومت ها راه بیفتد؟!
چرا حکومت ها در قبال کشتن شهروندان دیگر حکومت ها در جنگ مسئولیتی ندارند!؟
خیلی وقت ها از مردم می شنویم اعراب هنوز در قبال کشتاری که در ایران زمین کردند عذرخواهی نکردند و یک کینه ی دیرینه بین ایرانی و عرب وجود دارد!؟
هنوز خیلی ها بابت حمله ی متفقین به ایران در زمان جنگ جهانی دوم کینه از این دولت ها دارند چون نیمی از جمعیت ایران به خاطر آن ها کشته شدند!؟
و البته حمله های دیگر به ایران زمین زیاد بوده است و اجداد ما در سختی و ترس با مشقت توانسته اند جان سالم به در برند و البته خون های ما هم با کشورهای حمله کننده ترکیب شده است و دیگر هیچ کداممان اصالت آریایی نداریم!؟
البته قوم آریایی ها خود خیلی به بقیه ی کشورها حمله کرده است و باعث درد و رنج مردم آن ها شده است!؟
ولی دیگر جنگ بس است دیگر اعصاب ما کشش این همه فاجعه و کشتار را ندارد!؟ آن هایی که جنگ راه می اندازند یا جنگجو هستند چه جور موجوداتی هستند!؟ چه لذتی دارد خون یک نفر دیگر را ریختن!؟ آیا شما خون آشامید؟! هیچ فکر کرده اید خودتان به چه تبدیل می شوید؟! خیال می کنید زنده می مانید و پیروزید انسان بودن خودتان را از دست می دهید!؟
بعدنوشت:
واقعیت اسفبار این است که بخش بزرگ بدی ها را کسانی مرتکب می شوند که هرگز تصمیم به بد بودن یا خوب بودن نمی گیرند،آنها که توانایی اندیشیدن ندارند.
هانا آرنت
امروز از صبح زود داره باران میاد!
من هم از 6 بیدارم!
رفتم دوش گرفتم و صبحانه خوردم!
شبکه های اجتماعی رو چک کردم!
چقدر سخت شده سر زدن بهشون!؟
یه کم اخبارم دیدم!
شاید بریم طرقبه پیش خاله دایی ها!
من تازه فهمیدم چند ماهه گواهینامه رانندگیم تاریخش گذشته!؟
باید برم تمدیدش کنم!
فکر کنم جریمه ام کنن!
آزمایش خونم باید بدم!
فکر نکنم سرطان خون گرفتم!
ولی باعث بفهمم کبدم خیلی چربه!
دوشنبه میرم دکتر تغذیه!
خدا کنه خوب باشه!
دعا کنین بتونم رژیمش رو اجرا کنم!
درخت توت سفید حیاط میوه هاش رسیده!
گفتم اون روز کلی پرنده ی مهاجر اومده بودن سراغش؟!
این قدرم ترسو بودن تا منو دیدن رفتن!؟
پارسالم اومده بودند!
خلاصه که حیاط ما خودش یه اکوسیستمه!
پر پرنده ست!
ثابت و مهاجر!
این قدر سبزی کم شده که یه جا سبز باشه حیوانات هجوم میارن!؟
روز خوبی داشته باشید!
ما هم با باران عشق می کنیم!
جنگ شد من که شوخیش گرفتم، دیشب مثل بیشتر شب ها نصف شب بیدار شدم اما اخبار رو چک نکردم، سعی کردم به چیزای دیگه فکر کنم، از قبل از عید تب دارم و ببخشید خونریزی غیرمعمول خانم ها، رفتم دکتر دارو داد اما تا الان اثر نکرده، گفتم آزمایشم بده، آخه زیر دنده چپم یعنی طحالم هم درد می کنه، تو اینترنت زدم اینا علائم سرطان خونه، اما باید خونریزی تموم بشه که برم آزمایش و سونوگرافی بدم، شایدم چیز دیگه ای باشه که سیستم دفاعیم ضعیف شده، نمی دونم، این فکرها رو می کردم، گفتم حالا مبارزه با سرطانم دارم، گل بود به سبزه نیست آراسته شد، البته من نمی میرم، جون سختم، فقط مریض احوال میشم و باز باید همه ش برم مطب دکتر، خیلی خوشم میاد از شلوغی!؟
نمی دانم چرا چند روز است قلبم خون است!
نمی دانم باهاش چه کار کنم؟!
آخرش مریض می شود!
آن از کبدم که درد می گیرد!
این هم از قلبم که آشوب است!؟
قبلا ناراحتی هایم می زد به اعضای درون شکمم!؟
حالا آمده است بالاتر می زد به قلب!؟
شوخی لوسی بود می دانم!؟
من اصلا در جوک و شوخی خوب نیستم!؟
لطفا به من راهکار بدهید!
چه کنم؟!
هوا هم برفیست بیرون نمی شود رفت!؟
البته آن قدرها هم ناراحت نیستم!؟
نمیدانم چرا قلبم خون است!؟
اما انگار یک خنجر خورده و تکه شده است!؟