باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

آیا می دانستید؟

آیا می دانستید اگر در کودکی از پدر زخم بخورید همیشه با تمام جنس مذکر مشکل خواهید داشت؟ یا اگر از مادر زخم خورده باشید با تمام جنس مونث مشکل خواهید داشت؟ و اگر از هر دو زخم خورده باشید با تمام آدم ها مشکل خواهید داشت؟!

می دانید هر چه الکی بگویید خانواده ی مهربانی داشته اید این رفتارتان نشانگر این است که حتی به خودتان دروغ می گویید و با خودتان صادق نیستید! شما نفرتتان را از والدینتان سرکوب کردید چون فکر می کردید بچه ی بد از والدینش نفرت دارد و بعد خودش را به شکل های دیگر نشان می دهد!

این یک واقعیت است در عصر ما بیشتر پدر و مادرها به کودکانشان ضربه می زنند مگر اینکه قبل از بچه دار شدن دیوانگی های خود را درمان کرده باشند!

کادوی روز پدر

می بینم که امسال خدا غافلگیرمون کرده و کل کشور به مناسبت روز پدر برفی و بارونیه!

امروز یه چیزی خوندم از امام محمد غزالی، میگفت فساد مردم از فساد حاکمان و سلاطین هست و فساد حاکمین و سلاطین از فساد علما!

حالا ما یه مشکلی داریم علمای دین و حاکمانمون یکی شدند!

کلا که خیلی ها هم ضد دین شدند و میگن این مناسبت ها مال جمهوری اسلامی هست و مردم نباید جشن بگیرند!

کلا همه چیز قاطی شده دین رو بخوای حفظ کنی یه عده ازش بهره برداری سیاسی می کنند، جلوی سیاست و ایدئولوژی بخوای وایسی مجبوری ضد دین بشی!

بارها فکر کردم که منم حجابم رو بردارم چون یه کنش سیاسی هست اما باز گفتم نه دین فردی اولویتش بالاتر از کنش سیاسی هست، شاید واقعا این جور موقع ها اعتقاد و ایمان واقعی مشخص بشه!

نمی دونم خود دین اسلام چه ابزاری داره که به وسیله ش بشه جلوی سیاسیون دین نما ایستاد، آخه انگار دفعه ی اول نیست که این اتفاق میفته، قبلا هم بسیار حاکمان بودند که به دین تظاهر می کردند!؟

چرندیات

اون شب یه خوابی دیدم، با مامانم سوار ماشین بودیم رفتیم توی یه کوچه ی سبز و قشنگ، تهش رسیدیم به بن بست اونجا یه آقای درویش بود که یه مار رو دوشش بود!

اون دوستم که باهاش کات کردم آخر کاری ها، یه بار بهم گفت ماری، منم از اون موقع چند بار خواب مار دیدم، یه بار قبل اینکه اون بگه تو مراقبه یه مار سبز دیدم که دهنش رو باز کرده بود می خواست نیش بزنه!

والا من فقط چند سال اخیر ادای مامانم رو در آوردم همیشه بیزار بودم شکل مادر و پدرم باشم، اما هی گفتن ابعاد سرکوب شده تون رو بیارید رو و باهاشون زندگی کنید، خوب منم کردم، چه می دونستم ماره!؟

تازه بعدش توی مراقبه، یه خفاشم دیدم، خفاشه هم سبز بود، نمی دونم اینا یعنی خودم این صفات رو دارم یا یکی تو زندگیم هست که این صفات رو داره، ما می گیریم خودم دارم!؟

وای دیشب خواب دیدم از یه جایی نظامیا حمله کرده بودند به خونه مون، بعد داداشم با رشادت همه شون رو کشت، منم می خواستم کمکش کنم اما نمی تونستم، برق ها رفته بود، ما جمع شده بودیم توی یه اتاق، این تیکه هاش رو یادمه بعد و قبلش هم بازم ماجرا بود که یادم نیست، دایی هام هم بعد اومدند، یه عده از فامیلم اومدن، گفتن می خوان حیاط خونه رو گود برداری کنن!؟

خیلی خوابام چرند و پرند شده تازگی، نه؟! دیشب دلم درد گرفته بود خوابم نمی برد، چای نبات خوردم ولی کامل خوب نشد، الانم هنوز مختصری درد می کنه، بازم یه چای نبات با عرق نعناع خوردم، شاید برم پیاده روی خرید، روز خوبیه امروز!

من و احساس

من که آدم بی احساسیم یعنی بلدم کنترلش کنم و خودم رو خونسرد نشون بدم!

البته در خودآگاه بی احساسم، در ناخودآگاه خیلی هم با احساسم و اون پشت برای خودش واکنش نشون میده اما من حسش نمی کنم!

می دونید من توی یه خانواده ای بودم که مامانم خیلی هیجانی بود و نمی تونست احساساتش رو کنترل کنه، از اون طرف بابام همه ش بهش سرکوفت می زد که تو چرا این طوری هستی و منم می خواستم منطقی باشم و مثل مامانم نباشم چون بابام جوری اعتماد به نفس داشت و حق به جانب بود که فکر می کردی حق با اونه و مامانم هم خیلی روی مخ بود، از طرف دیگه همبازی هام  پسر بودند و احساساتی بودن رو ضعف می دونستند منم که می خواستم ازشون کم نیارم طبق شیوه ی اونا عمل کردم، تازه وقتی دخترا بهم می گفتن بی احساس خوشمم میومد!

خلاصه که الان هم بی احساسم، هم بی عقل، خخخخخخخ، خیلی هم خوش می گذره، مشاورا خیلی تلاش کردند من به قلبم برسم ولی قلبم خودش نمی خواد، قایم شده، از من دلخوره، از همه ی دنیا دلخوره، میگه با من بد کردید، لیاقتم رو ندارید، البته اینو از روی بچگی نمیگه، قلب من دریاست، منتها دریای خونه، دلش می خواد تو خون خودش بغلطه، منم دیگه می زارم راحت باشه، کسی نمی تونه دردش رو دوا کنه، بیشتر خراب ترش می کنن!

احساس جوونی خانم ها

امروز یه کلیپ دیدم می گفت چرا خانما سنشون رو کمتر می دونن البته لوس بود ولی با خودم فکر کردم بابام که همسن های من بود موهاش خیلی سفید شده بود منم ده یا یازده ساله بودم بهش گفتم پیر داری میشی، این قدر بهش بر خورده بود! خخخخ

من هنوز اون قدر موهام سفید نشده فقط شقیقه هام سفید شده و فرق سرم هم که از قدیم سفید بود ولی بعد فکر کردم گفتم مامان و بابام تو سن من چند تا بچه داشتن از جمله من تخس و زندگی می چرخوندن اما من در کمال بی عاری به سر می برم! خخخخ

اینا رو گفتم که بگم با اینکه داره 36 سالم میشه و احساس پیری و خستگی دارم هنوز حس جوونی هم دارم!؟ نمی دونم چه صیغه ایه ولی همین رو اگه خانم ها نداشتند دیگه زندگیشون خیلی تیره و تار میشد، اینم از الطاف خداونده که مامان من تو سن 60 سالگی هنوز حس جوونی داره!؟ خخخخخ