باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

اهل دل

مدرسه رو خیلی دوست نداشتم چون معلم های باحال و اهل دلی نداشتیم فقط تو راهنمایی یه معلم ریاضی داشتیم که اهل دل بود با منم خیلی خوب بود!

دبیرستان که خیلی مزخرف بود فکر می کردم میرم دانشگاه جو فرق داره! جو فرق داشت اما نه اون طور که من دوست داشتم! یه عده که جوگیر بودن یه عده هم اصلا حال نداشتن!

سر کارم که بد از بدتر بود جو خیلی بدی داشت جلو روت می خندیدن پشت سرت می زدن!

آرزو به دلم مونده با یه آدم اهل دل معاشرت کنم اکثر اهل دلایی که دیدم از دور بوده و مرد بودن، چرا زن اهل دل نداریم؟! فقط منم؟! منم که ربات شدم نصف قلبم خاموشه!؟

حوصله هم ندارم با مردا معاشرت کنم باز دو کلمه حرف می زنم از من خوششون میاد و فکرای خاک بر سری می کنند!؟

پس باید با دل خودم تنها بمونم ولی دل در کنار دل شور و حال پیدا می کنه تنهایی تو خودت می سوزی و خاموش میشی!؟


بعدنوشت: اینو که نوشتم یه بررسی آدمای دور و برم رو کردم دیدم مامانم اهل دله ما گرد جهان می گردیم اما مامانم بد قلقله و خیلی هم افراطی مذهبیه البته بهتر شده شاید خودش خبر نداره اهل دله و می تونه جور دیگه ای نگاه کنه و زندگی کنه حالا شاید یه کم روش کار کردم! 

نظرات 3 + ارسال نظر
گیل‌پیشی چهارشنبه 14 شهریور 1403 ساعت 21:30 http://Www.temmuz.blogsky.com

سلام سمیرا جان. خوبی؟
سخت یافت میشه

سلام خوبم مرسی
آره نیست

افسانه سه‌شنبه 13 شهریور 1403 ساعت 20:09

بنظر شما کمی آرمانگرایانه نیست که در آدم ها دنبال فانتزی های خودمون بگردیم؟؟

آیا به نظر شما فانتزی و آرمان یه معنی میده؟! برای شما فانتزیه برای من خیلی مهمه

سمیرا سه‌شنبه 13 شهریور 1403 ساعت 16:50

کلا معاشرت با آدم ها خطر داره نویسنده ها بیشتر اهل دلن، شما هم که ماشاالله هرچی شاعر، نویسنده و سخنور اهل دل رو پیدا کردی

آره دیگه چه کنیم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.