باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

خسته شدن

آدم گاهی از خوب بودن و محبت کردن خسته می شود وقتی می بینی تمام عمر سعی کردی درست زندگی کنی اما به هیچ جا نرسیدی و آن هایی هزار کار خلاف می کنند در ظاهر خوشبخت تر  از تو هستند اما یک سوالی که باید از خودت بپرسی این است چرا می خواهی خوب و مهربان باشی؟! آیا به خاطر این است که می خواهی در دنیا خوشبخت باشی؟ یا به خاطر اینست که می خواهی به آخرت برسی؟ یا می خواهی به خدا برسی یا هر چیز دیگر!؟ یا از خوب بودن و مهربانی لذت می بری؟ یا فکر می کنی این کارها اصالت دارد و برایت شخصیت می آورد!؟

راستش را بخواهید در همه ی این نیت ها و انگیزه ها داری خودت را می بینی!؟ می گویی من می خواهم چون فلان!؟ این من کیست و کجاست؟! جز این است که در نفس و ذهن تو هست!؟ 

البته آدم هر چه در درجات پایین تر است نیت و انگیزه هاش بیشتر به خودش بر می گردد و هر چه از خودش رهاتر می شود بیشتر می فهمد چقدر کوته بین بوده است ولی برای یک بار هم که شده وقتی می خواهید کاری انجام دهید با خودتان بگویید من چرا دارم این کار را می کنم؟! شاید اصلا از سر عادت و اتوماتیک داریم یک کاری را انجام می دهیم بدون اینکه انگیزه ی خاصی داشته باشیم!؟

می دانم این چیزها که می گویم زندگی را پیچیده می کند همه دنبال یک راه سرراست برای اجرای اعمال خود هستند ولی کاریش نمی توان کرد دنیای امروز خیلی پیچیده است ما هم لازم است سعی کنیم خودمان را وفق دهیم و بدانیم واقعا چه می خواهیم!؟ روان انسان پیچیده ست مال من که این طور است و می بینی پشت هر انگیزه ای، انگیزه ای دیگر پنهان است!؟ واقعا اگر خدا بخواهد سخت بگیرد هیچ کداممان این قدر خوب نیستیم که حتی به بهشت برویم چه برسد لایق خدا باشیم!؟