باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

آخه من چه کمکی ازم برمیاد؟!

آخه من چه کمکی ازم در قبال اجتماع و خانواده برمیاد؟! می دونم آمدم موفق یه تعادلی بین زندگی فردی و خانوادگی و اجتماعیش هست و یکی رو فدای دیگری نمی کنه و تو هیچ کدوم زیاده روی نمی کنه و کم کاری هم نمی کنه اما خوب بقیه افرادم باید همکاری کنند وقتی اونا می خوان طبق میل خودشون باشند و من طبق میل خودم خوب نمیشه یا اونا طبق میل خودشون باشند و من همه ش فداکاری کنم طبق میل اونا باشم، چرا اونا فداکاری نمی کنند و طبق میل من نمیشند؟ خوب منم می تونم مستبد باشم!

بعدم من همه ش خونه بودم و سنمم بالا رفته دیگه ذهن قبلیم رو ندارم حافظه م هم که کم شده، هر چی می دونستم هم نوشتم دیگه مگه چیز جدیدی به ذهنم برسه و بگم کار دیگه ای از دستم برنمیاد!

در مورد عشق و محبت هم باید بگم که خودم از همه بیشتر تشته عشق و محبتم، یکی باید پیدا بشه به من محبت کنه، دیگه من چند سال از جون مایه گذاشتم انرژی گذاشتم الانم خسته شدم هیچ بازخورد خوبی هم نگرفتم آدم های جالبی به طرفم نیومدند!

نمی دونم ایراد کارم کجاست اما من تو کار خودم موندم به خودم نمی تونم کمک بکنم به خودم نمی تونم محبت کنم هنوز کینه دارم بعد چه کمکی می تونم به دیگران بکنم؟!! :/

باز هم اخبار!

چند روزه باز رفتم سراغ اخبار! هر چی بیشتر قاطیش میشی بیشتر گرفتارش میشی بعد احساسات و وجدانتم درگیر می کنه مثلا چند تا از معترضان رو می خوان اعدام کنند و واقعا اگه هیچ کار نکنم احساس می کنم آدم نیستم یعنی دیگه اسم خودم رو نمیشه بزارم آدم ولی از طرفی قدرتی ندارم حرفم جایی شنیده نمیشه، جنگم که داره بالا میگیره اسرائیل یه سردار سپاه رو تو سوریه کشته، از اون طرف ناامنی و چاقوکشی خیلی زیاد شده!

انگار خدا واقعا می خواد ایران هرج و مرج بشه، مردم غزه هم بی پناه موندن هیچکس کمکشون نمی کنه!؟

خونه مونم شرایط خوب نیست، ما شکل خانواده نیستیم هر کس به راه خودش و به کار خودشه، خواهرم میگه طبق الگوهایی که تو تلویزیون نشون میدن لازم نیست باشیم اون ها باورهای خودشونه ما نباید خودمون رو با اون ها مقایسه کنیم که ببینیم درستیم یا نه ولی یه چیزی تو دل من میگه درستش اونه ولی راستشو بخواین فکر می کنم خودمم طبق اون الگوها نتونم باشم چون عادت کردم به همین مدل خودمون، از مهر و محبت و احساسات زیادی هم خسته میشم، باید دید اولویتمون چیه؟ زندگی فردی یا زندگی خانوادگی یا زندگی اجتماعی، برای من مشخصه زندگی فردیم اولویتمه، حاضر نیستم از هدفام بابت هیچی بگذرم، خوب معلومه که نمی تونم نقش خودم رو تو خونه و اجتماع خوب بازی کنم!

شاید واقعا باید بی خیال خارج از خودم بشم و متمرکز بشم رو درونم، یه کتاب صوتی دارم گوش میدم اسمش پاکسازی ضمیر هست امیدوارم به آگاهی برسم، به حضور برسم، به قلب باز و ذهن آرام و باز برسم، به عشق برسم!