باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

گیل پیشی رفت!

گیل پیشی رفت!

چقدر اذیتش کردم!

از من مظلوم تر بود!

نمی دونم چرا همه ش چند ساله آدم های با مشکلات بیشتر از خودم می بینم!؟

الان پیامش چیه!؟

من که نمی تونم بهشون کمک کنم!؟

اگرم بخوام شکرگزاری کنم که نشانه پست فطرتیم هست!؟

خوشحالم یکی دیگه از من بدبختره!؟

فقط آدم می تونه بگه خدایا منو ببخش این قدر بهت غر زدم!

شیون و ناله کردم!؟

شکر از این نظر که قدردان همینی که داشتم نبودم!؟

آه و حسرت داشته های دیگرون رو می کشیدم!

تازه مال اونا رو هم دیدم به یک چشم بهم زدنی خراب شده!؟

حالا با خودم میگم نکنه آه من باعث شده!؟

دیگه آهم نمی تونم بکشم!؟

این چه زندگیه!؟

خوب من نمی خوام زندگی بقیه خراب بشه!؟

ولی آه که دست خودت نیست!؟

یهو میری توی یه غم و یه حالتی!؟

زخم داری خوب به دلت!؟

می بینی داغت تازه میشه!؟

سرشکستگی

واقعا احساس سرشکستگی می کنم چون قلبم از بچگیم بهم می گفت برای بهتر کردن زندگی آدم ها باید کاری کنم و هیچ کار نکردم!؟

تازه اومدم به آدم ها نزدیک بشم و کمکشون یا تغییرشون بدم به جاش خودم مثل اونا شدم، همون رفتارهای اشتباه رو انجام دادم، نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و بفهمم دارم چی کار می کنم!؟ تازه الان فهمیدم!؟ الان که نه مدت کوتاهیه!؟ قبلش به خودم حق می دادم می گفتم اون فلان کرد و فلان گفت و غرور داشتم!؟ البته هنوز به حد واقعیش نرسیده و هنوز پررو ام ولی کم کم فکر کنم به اونجاها هم برسه چون تجربه شو دارم البته شایدم یه حس دیگه این بار سراغم بیاد!؟

تازه یه چیز دیگه هم از دکتر هلاکویی شنیدم و میشه گفت در راستای حرفای دیروز داداشم بود، نمیشه از همه آدم ها این انتظار رو داشت که عادلانه و منصفانه رفتار کنن، ما واقعا از بچگی تو دنیای رویایی و آرمانی بودیم!؟

و تازه دکتر یه چیز دیگه هم گفت، اینکه خانم های زیبا توی عمرشون از همه ی آدم های معمولی بیشتر رنج میکشند!؟ ای کاش اینو یکی از بچگی به ما می گفت!؟ تازه من که دیگه پیر شدم و چاق شدم و صورتم پف داره، در حد معمولم دیگه به زیباییم نمیرسم از اولشم اهل آرایش نبودم کفش پاشنه بلند بپوشم و قیافه بگیرم برای بقیه!؟

بعضیا میگن باید این کارها رو انجام داد تا آدم ها یه جور دیگه روت حساب کنند یکی از نزدیکانم که نمیگم کی، خیلی تغییر کرده اصلا استایل صورتش عوض شده و خیلی به خودش میرسه ولی من که می بینم از قبل اخموتره و حال روحیش اصلا خوب نیست!؟

واقعا نمی دونم باید چه کار کرد!؟ زندگی همیشه ضایعت می کنه و باهات نمی سازه!؟ هر کارم می کنی انگار می خواد بهت دهنکجی کنه!؟ مشکلش با من چیه که من خوب می خوام؟! آیا خوب بودن و خوش قلب بودن هم باعث رنج میشه؟! 

شاید همه ش بابت اینه که من روی بد دارم البته همین روی بدم بهم کمک می کنه آدم های بد رو بشناسم اما نمیشه از این روی بد فرار کرد نمیشه مثل خرگوش بود شاید من واقعا گرگم!؟ یه گرگ بی عرضه که دلش می خواد خرگوش باشه!؟

در لینک زیر مقاله ای هست که میگه سرکوب گرگ درون باعث بیماری های روانی میشه!؟

دکتر نیما قربانیhttps://nimaghorbani.com/%DA%AF%D8%B1%DA%AF-%D8%AF%D8%B1%D9%88%D9%86-%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%A7%D9%86%E2%80%8C%D9%87%D8%A7-%D8%AA%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%A8%E2%80%8C%DA%AF%D8%B1%DB%8C-%DB%8C%D8%A7-%D8%B1%D8%A7%D9%85%D8%B4/

زندگی هدیه

واقعا زندگی یه هدیه است و نباید در درگیری با آدم های سطحی تلفش کنی، نه فقط سطحی، وقیح، بی شرف، کثافت، پررو و ....

گفتم که هر کس رو تو گور خودش می خوابونن! تازه من اصلا زبون به اندازه بقیه ندارم واقعا کم میارم و اون ها از همین بحث کردن لذت می برن اما من رو بحث خشمگین می کنه! سعی کردم همدلی کنم و تو بحث حرف دیگران رو گوش بدم و تایید کنم اما اونا فقط دنبال تاییدن و اگر یه بار باهاشون مخالفت کنی دشمنت میشن!؟

دیشب خواب دوست کارشناسیم رو دیدم تو مشهد مدرسه اسکی زده بودن و من و اون می خواستیم بریم کلاس تا یاد بگیریم چه جوری اسکی کنیم، حالا این دوستم اصلا مشهد رو دوست نداره و چند وقته ازش بی خبرم و شماره ش رو هم پاک کردم چون اون دیگه رفته توی یه دنیای دیگه و مسئله هاش چیزای دیگه ست و من مسئله هام چیزهای دیگه برای همین باهاش ارتباطم رو قطع کردم حرف هم رو درک نمی کردیم و دوستیمون وقت تلف کردن بود، خلاصه ولی به یاد همون ایام جوانی که می رفتیم دانشگاه با هم رفتیم اسکی و اون جا هم ماجراها پیش اومد که آخرش اسکی نکردیم!؟ خخخخخ

بعضیا میگن از بعد دانشگاه دیگه دوست پیدا کردن سخته هر کی میاد سمتت ...  ای بابا چی بگم!؟ نمی دونم چرا این جوری میشه!؟ واقعیتش اینه که آدم تو دوستی ها خیلی چیزها رو یاد می گیره ولی حیف که دیگه دوست پیدا نمیشه و قبلی ها هم عوض میشن همون جور که خودت عوض شدی!؟

میگن اصل قطعی در این دنیا عدم ثبات و پایداری هست همه چیز در حال تغییره اما نمی دونم چرا چیزایی که دوست داری خود به خود تغییر می کنند و چیزایی که دوست نداری کماکان ثابت هستند و هر کار می کنی تغییر نمی کنند!؟

من که به این نتیجه رسیدم تمام این چیزا که میگن جزعبلاته، جملات خاص تو اینترنت همه شون چرنده، داستان ها و پست هایی که بین مردم تو اینترنت می چرخه همه ش ساخته شده ست، بیشتر کتاب ها رو می نویسن که سر مردم رو گرم کنن، راز زندگی رو خودت باید کشف کنی مسائلت رو خودت باید حل کنی کسی از جایی نمیاد کمکت کنه همه از سر گمان خودشون حرف می زنن!؟

واقعا چرا این حرفا رو زدم!؟

واقعا چرا این حرفا رو زدم!؟ این حرفا آدم ها رو بدتر می کنه، بیشتر کینه به دل می گیرند!؟ با این حرفا کسی عوض نمیشه!؟ سرشون به سنگم می خوره بازم درست نمیشن چه برسه به چهار تا کلمه!؟

منم هر چی می خوام خوب تر باشم بیشتر بد میشم و گند بالا میارم!؟ نمیشه اونچه تو دل هست رو انکار کرد یا نادیده گرفت!؟ به هر صورت من فقط خواستم کمکی کنم ولی نشد!؟ مخم تاب برداشته چه کنم!؟

عشق و نفرت

تا حالا عاشق هر کسی شدم آخرش ازش متنفر شدم!؟ می دونید چه حس مثبت داشته باشی چه حس منفی هنوز درگیر اون آدمی و احساساتت حل نشده، البته گاهی احساساتت نوسان می کنه بین همون عشق و نفرت، میگن عشق و نفرت دو روی یک سکه ان یعنی متضاد هم نیستن متضادشون میشه بی تفاوتی!؟

این در مورد غیر از کسی که عاشقش میشیم هم ثابته، چه دوست چه خانواده، اصولا آدم ها از خوبی کردن پشیمونت می کنند، یه دوره ای از خوب بودن پشیمون شدم و منم مثل بقیه شدم بعدش بدجوری خوردم زمین، الان هم از کمک کردن و محبت کردن پشیمون شدم و دست خودم نیست نمی تونم مثل قبلم باشم چون عمیقا ناراحتم و آزار دیدم، این جواب من نبود!؟

البته میگن نباید انتظار داشته باشی جواب همه کارهات رو تو دنیا بگیری دنیای آخرت برای اینه ولی من خالص و مخلص بودم و با تمام وجود کاری کردم اگر انجام دادم الان دیگه اون حس خلوصمم رفته، قاطی شدن با آدم های این دنیا این کار رو باهام کرد و باعث شد زخم بخورم و بیشتر خودمو جمع کنم و خودخواه تر بشم، از اینکه خودخواه شدم ناراحتم اما این تنها راه محافظت از خودمه، نمی خوام له بشم!؟