باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

روزنوشت نانی

روبروی خونه مون نانوایی باز شده!

چند مدل نان هم داره! خصوصیه!

دیگه هر روز نان داریم!

شلوغم نیست!

****************

داشتم اینستاگرام رو اکسپلور می کردم!

از هنرمندان و بعضی آدم ها کلیپ میاورد!

واقعا بعضیا دلشون عاشقه!

هر اتفاقی هم میفته این روحیه شون رو حفظ می کنن!

ولی برعکسش من اخلاقم سگیه!

تازه سعی می کنم لطیف و منعطف باشم!

الان خوبم رفتم دوش گرفتم اخلاقم خوبه!

البته اون قدرت جوونیم رو ندارم خیلی سگ بشم! خخخخخ

***************

ترامپم که انتخاب شد!

اونم با اقتدار!

حالا همه دارن خودشون رو می کشن!

من که دیگه اعصابم نمیکشه اخبار ببینم!

این حجم از اخبار بد و مصیبت و جنگ و دعوا رو نمی تونم تاب بیارم!

مادربزرگم جوون بودم میگفتن:

پیرم پیرم می لرزم به صد جوون می ارزم!

به ما می گفت جوونای روغن نباتی!

ما که زیر چهل سال پیر گشتیم!

البته ما هم نسبت به نسل های جدیدتر باز بهتریم!

اونا که مثل پفک نمکی می مونن!؟

روزهای ملال

یک ساعته بیدار شدم و صبحونه خوردم و شبکه های اجتماعی رو چک کردم و اخبار دیدم و نتیجه ی انتخابات رو شنیدم اما حالا هیچ کار ندارم انجام بدم!

هر روز من همینه و ولو میشم یه گوشه و چرت می زنم گاهی فکرم می کنم اما از همه بیشتر دچار ملالم!

امروز توی یکی از وبلاگ ها خوندم این روزها اکثر آدم ها دچار ملال هستند خوشحال شدم دیدم تنها نیستم!

نمی دونم الان چرا این قدر خوابم گرفته؟! ولی خوابم نمیبره فقط چشمام رو می بندم تا مغزم آروم بگیره، مغز بیش فعال من در حال اور شدنه!؟


بعدنوشت: قهوه خوردم خوابم پرید!

من و کشورم

میگن این دنیا همه چیزش بازی هست حتی کشورت و سیاست و قدرت اما من هنوز نتونستم از این بازی آخر عبور کنم، فکر می کنم تا انقلاب نشه و تغییرات اجتماعی اتفاق نیفته و من ببینم که هیچ تغییر محسوسی جامعه نکرد و همه دارن همون رفتار قبلشون رو ادامه میدن و سرخورده بشم، دست از این بازی نمی تونم بردارم!

این بازی این قدر برام مهمه که چند ساله درگیرشم و تمام تمرکزم رو گرفته، در واقع قلبم خیلی بیشتر از کارهای دیگه براش شور و حال داره اما از طرفی دیگه، نمی خوام ریسک کنم و پاش هزینه ی زیاد بدم چون آرزوهای دیگری هم دارم اون ها هم برام مهمن، هر کارم می کنم که نرم طرفش نمیشه میگم اخبار نبینم اخبار خودش میاد سراغم یا اتفاق غیرمنتظره میفته که تحت تاثیر قرار می گیرم، نمی دونم چه کار کنم؟!

روزنوشت بارانی

امروز از صبح زود داره باران میاد!

من هم از 6 بیدارم!

رفتم دوش گرفتم و صبحانه خوردم!

شبکه های اجتماعی رو چک کردم!

چقدر سخت شده سر زدن بهشون!؟

یه کم اخبارم دیدم!

شاید بریم طرقبه پیش خاله دایی ها!

من تازه فهمیدم چند ماهه گواهینامه رانندگیم تاریخش گذشته!؟

باید برم تمدیدش کنم!

فکر کنم جریمه ام کنن!

آزمایش خونم باید بدم!

فکر نکنم سرطان خون گرفتم!

ولی باعث بفهمم کبدم خیلی چربه!

دوشنبه میرم دکتر تغذیه!

خدا کنه خوب باشه!

دعا کنین بتونم رژیمش رو اجرا کنم!

درخت توت سفید حیاط میوه هاش رسیده!

گفتم اون روز کلی پرنده ی مهاجر اومده بودن سراغش؟!

این قدرم ترسو بودن تا منو دیدن رفتن!؟

پارسالم اومده بودند!

خلاصه که حیاط ما خودش یه اکوسیستمه!

پر پرنده ست!

ثابت و مهاجر!

این قدر سبزی کم شده که یه جا سبز باشه حیوانات هجوم میارن!؟

روز خوبی داشته باشید!

ما هم با باران عشق می کنیم!

شرایط پیچیده

شرایط خیلی پیچیده شده است از طرفی جمهوری اسلامی به مردم فشار می آورد و از طرف دیگر با دولت اسرائیل در جنگ است و عده ای از مردم طرفدار اسرائیل هستند و بعد این مردم به وطن فروشی متهم می شوند!

آدم نمی داند چه کار باید بکند!؟ غزه هم که هنوز جنگ ادامه دارد!؟ باید اعتراف کنم که دیگر جنگ و بلایای طبیعی و خبر کشته شدن آدم ها برایم عادی شده است!؟ متاسفم اما دیگر اخبار را دنبال نمی کنم تمرکزم را گذاشته ام روی کلیپ روانشناسی دیدن، این طوری حالم بهتر است و از انواع خبر و آهنگ های استرس آور شبکه های خبری در امانم!

کتاب تضادهای درونی هورنای بهم نشان داد هنوز خیلی باید روی خودم کار کنم و مشکلاتم زیاد است و سوادم کم است و عقل و فهم و تحلیلم هم از آن کمتر است و هنوز خیلی جای کار دارم، هر روز که از دست می رود یک روز عمر است و شاید فردا نباشیم، وقتی فکر می کنی فرصت داری کارهایت را به تعویق می اندازی اما تا کی می خواهی این کارها را بکنی؟ عمر مثل برق و باد می گذرد و در آخر در لحظه ی مرگ می خواهی از خودت شرمگین باشی؟!