باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

تنبلی و کسالت و گناه

من چندیست خیلی احساس بی حوصلگی و کسالت دارم چه در امورات زندگی چه در امورات عبادی!

هر چی صبر کردم یه اتفاقی بیفته و حال من رو دگرگون کنه نشد که نشد نمی دونم چه گناهی کردم که این طور شدم!؟

گاهی انرژی بهم بر می گرده اما وقتی هم بر می گرده ذوق و شوقی نیست، انگار خوردن و خوابیدن خیلی بهم ساخته!؟

نمی دونم چه کار کنم؟! دلم می خواد به زندگی برگردم اما به دلخوشی چی؟۱

دوباره انرژیم منفی شد!

دیروز و دیشب حالم خیلی خوب بود!

خیلی شاد بودم!

اما امروز صبح که بیدار شدم انرژیم منفی هست!

نمی دونم چرا به یه ثبات نمی رسم!

همه ش نوسان دارم!؟

می گن این دنیا خاصیتش اینه که نوسان کنه!؟

چه درونت چه بیرونت!؟

باید قبول کنی ثباتی وجود نداره!؟

سعی کردم بقیه رو هم ببخشم!؟

با اینکه حقشون نیست!

اما آزادی خودم مهم تره!

ذکر گفتن و طبع بدن

چندی پیش روی یه کانال تلگرام خوندم ذکر گفتن روی طبع و مزاج اثر می گذاره و نباید در تعداد بالا بدون صلاحدید کسی که اطلاع در این زمینه ها داره ذکر گفت!؟

اتفاقا چند وقت بود طبع بدنم گرم تر شده بود و من متعجب بودم که چی خوردم این طور شدم وقتی اینو خوندم فهمیدم از ذکره!؟

دیشب، آخر شب، قبل خواب، تو تاریکی و سکوت نشستم و ذکر گفتم پاهام یخ بود رسیدم به لا اله الا الله ناگهان پاهام گرم شد و مثلا الله اکبر یه انرژی دیگه ای تو بدن ایجاد می کرد!

اینو گفتم که اگه مثل من سردی بدنتون زیاد شده با ذکر می تونید بهترش کنید من که تعداد بندهای انگشت دست چپم ذکر میگم چون که زیاد بگم حواسم پرت میشه و حضور ندارم، شما اگه می تونید تا 100 تا مورد نداره!

کلا هم میگن هیچ طبعی به خودی خود خوب نیست و انسانی که به تعادل برسه و به کمال برسه هیچ طبعی تو بدنش غالب نیست و همه طبایعش برابرند و کلا کردار و گفتار و افکار انسان روی طبعش اثر میزاره، اینو هم تو مثنوی معنوی مولانا خوندم هم یه جای دیگه!

انرژی روانی

خواهرم که دانشجوی ارشد روانشناسی هست میگه انرژی روانیم کم شده واقعا هم با این حجم از اتفاق که داره میفته چطور میشه جلوی استهلاک روان رو گرفت!

یه ویدئو دیدم میگفت همین حالا شروع کنید به مراقبه و حضور در لحظه، درسته خود مدیتیشن انرژی روانی رو بالا میبره اما خوب من فکرام بیشتر از هر وقت دیگه تو سرم می چرخه و انگار هر چی می گذره اوضاع بدتر میشه، چه درونی چه بیرونی!؟

خوب من یک سال تمام هر روز مدیتیشن کردم و سعی کردم در لحظه باشم اما هیچ اتفاقی نیفتاد فقط زمان مدیتیشن از 10 دقیقه به 20 دقیقه رسید و اولش آهنگ مخصوص می گذاشتم اما بعد دیگه در سکوت و صدای محیط مدیتیشن می کردم!؟

من اولش فکر نمی کردم این راه تمام عمرم طول بکشه اما این جور که کند دارم پیش میرم تا آخر عمرم باید این کارها رو ادامه بدم و من همین وسط خسته شدم!؟

امروز دو تا سخنرانی از دو استاد معاصر ایرانی هم دیدم در مورد معنای زندگی بود، من زندگیم بی معنا شده وگرنه اگه می دونستم چی می خوام دنبالش می رفتم اما همه چی برام پوچ و بی معنی شده حتی خود خدا هم اون شعف و شوق رو توم به وجود نمیاره، قبلا حاضر بودم به خاطرش هر کاری بکنم اما الان میلم بهش کم شده، آیا از این میشه این تعبیر رو کرد که خود خدا تمایلش بهم کم شده؟ اگه کم شده چرا همه ی در و دیوار دنیا بهم پیام میده که بیا؟!

نشد که بشه!

چند روز بود حالم خوب بود پر انرژی و سلامت و شاداب بودم تصمیم گرفتم برم ورزش اما باز از دیشب خود به خود حالم بده، اومدم پایین، همه ش گرسنه ام!

انگار همه ی زمین و آسمون می خواد من تو خونه بمونم!

توی خونه هم کاری ندارم، کتاب اگه دو صفحه ای بخونم، باز همه ش پای گوشیم!