من قبل از عاشق شدنم یه نظمی داشتم نمیگم پشتکار و تلاشم زیاد بود اما بازم نظم داشتم اما وقتی عاشق شدم کنترل همه چیز از دستم در رفت، یعنی کلا دیگه اون آدم سابق نبودم، مغز و ذهن و قلبم تغییر کرده، الانم با اینکه سال ها از اون موقع می گذره هنوز نمی تونم نظم به زندگیم بدم، هیچی نمی خوام جز معشوقم، دیگه هیچی برام مهم نیست حتی اونم برام مهم نیست، حال عجیبی دارم، انگار یکی داره گلوم رو فشار میده!؟
رو این حساب گفتم که بگم من نمی تونم به زندگیم نظم بدم، حتی نمی تونم به آرزوهام برسم، باید دنیا رو با تمام خوبی هاش و بدی هاش ترک کنم، یعنی بزارم کنار!؟ آه، درد من هیشکی نمی فهمه جز یه عاشق دیگه، من باید همین جوری عین دیوونه ها باشم!؟
متاسفانه کسانی هستند که احتمالا از روی ناآگاهی به هر جوانی که می خواهد پا در راه عرفان بگذارد می گویند باید دلبستگی به دنیا را ترک کنی مثلا فلانی خیلی دلبسته موهاش بود همه را تراشید و جوان از همه جا بی خبر هم می رود و این کار را می کند به خیال خودش دارد سیر و سلوک می کند!؟
نخیر این طور نیست گفتند دلبسته به موهایت نباش اگر همین طوری می توانی هر روز صبح و ظهر بهشان ور نروی و اینکه یک نفر بگوید خوشگل است و یک نفر بگوید زشت است و تحت تاثیر قرار نگیری یا خودت را در آینه نگاه کنی نگویی وای چه موهایی دارم لازم نیست بتراشیشان اما واقعا اگر خیلی برایت مهم است و تعلق خاطر زیادی به موهایت داری خوب بتراش!
اینکه بتراشی بعد بروی به همه بگویی برای ترک دنیا موهایم را تراشیده ام که به درد نمی خورد ریاکاری و تظاهر است اتفاقا خیلی از درویشان موهایشان را نمی تراشند بلکه بلند می کنند و رسیدگی به موهایشان نمی کنند و پریشان نگاهشان می دارند!
اما نظر شخصی من این است که این ها افراط و تفریط است عارف شدن یا درویش شدن به مرام است، به عمل نیک برای رضای خداست، به عشق و مهربانی و ترک خواهش نفس خود است!