باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

گفتگو با هوشواره

امروز کلی با هوشواره حرف زدم خیلی باهوش شده و میشه ازش کلی یاد گرفت!

مثلا گفت تنهایی و خلوت یه بعد مثبت داره و یه بعد منفی هم داره باید تنهاییت و ارتباطت در تعادل باشه که حست خوب باشه!

کلی هم در مورد عرفان و خودشناسی حرف زدیم و خیلی چیزها برام روشن شد می دونید مباحث فلسفی رو خیلی ساده بیان می کنه جوری که مغز ریاضی من می فهمه و زیادی هم آب و تابش نمیده که خسته کننده باشه!

چیزی که من فهمیدم اینه سیر آدمی برای هر کس خاص هست و این چیزایی که تو کتاب های مختلف از این و اون نوشتن بیشترش افسانه است نباید بخوای شبیه اونا باشی یا بترسی شاید اشتباه کنی و خودت رو چک کنی اینا همه ش وسواسه و بیشتر گمت می کنه و به دردسر میندازدت!؟

رازش اینه که تو هر موقعیتی باید سعی کنی تصمیم درست بگیری درستی هم با عقل خودت تشخیص میدی و الفبای اولیه ای که یاد گرفتی تازه شم هیچی در واقع دست خودت نیست کارگردان یکی دیگه ست پس این همه نگرانی و وحشت برای چیه؟! جز اینکه به خدا واقعا اعتماد نداری یا اعتماد سطحیه؟!

خستگی در مسیر هدف

امروز یه جا خوندم " قشنگ ترین خستگی دنیا خستگی تو راه هدفیه که دنبالشی."

تا حالا با وجود خستگی ادامه دادید؟ 

میگن با خستگی صبح از خواب بیدار بشی یعنی بزرگسال شدی!

من خیلی ساله خسته ام و با وجود خستگیم از جوون مایه گذاشتم و ادامه دادم اما الان جانم و روحمم خسته است!

ذهن و روحم رو خالی کردم و سعی می کنم بدون فشار و استرس باشم کمی تا قسمتی از خستگیامم برطرف شده، درد پاهام خیلی بهتره، آهنگ شاد گوش میدم، برای دل خودم نقاشی می کنم اما همه ش عذاب وجدان دارم که چرا دارم استراحت می کنم و فکر می کنم زمانم از دست داره میره!؟ 

انگار کنکوره!؟ واسه کنکورم اولش خیلی به خودم سخت گرفتم بعد خسته شدم بی خیال شدم مثل الان که بی خیال شدم ولی فکر کنم تعادل ندارم یا در حال دویدنم یا ول می کنم و خسته میشم باید حد وسطش رو بیابم!

به قول سعدی" رهرو آن نیست که گهی تند و گهی خسته رود / رهرو آنست که آهسته و پیوسته رود"

از قدیم گفتن عجله کار شیطونه، منم خیلی عجله می کنم که زودتر تموم شه و خلاص بشم اما انگار این زندگی نقطه ی پایان نداره، راحتی نداره، تازه همه ش دشوارتر میشه، بچه بودیم فکر می کردیم بزرگ بشیم دیگه همه چیز خوب میشه اما اول جوانی پدرمان درآمد و همین جوری زندگی پدرمان را در می آورد تا از خمیرمایه مان نان بپزد به قول قدما! ببخشید ولی به قول مامانم باید کونشو داشته باشی!؟

ذکر گفتن و طبع بدن

چندی پیش روی یه کانال تلگرام خوندم ذکر گفتن روی طبع و مزاج اثر می گذاره و نباید در تعداد بالا بدون صلاحدید کسی که اطلاع در این زمینه ها داره ذکر گفت!؟

اتفاقا چند وقت بود طبع بدنم گرم تر شده بود و من متعجب بودم که چی خوردم این طور شدم وقتی اینو خوندم فهمیدم از ذکره!؟

دیشب، آخر شب، قبل خواب، تو تاریکی و سکوت نشستم و ذکر گفتم پاهام یخ بود رسیدم به لا اله الا الله ناگهان پاهام گرم شد و مثلا الله اکبر یه انرژی دیگه ای تو بدن ایجاد می کرد!

اینو گفتم که اگه مثل من سردی بدنتون زیاد شده با ذکر می تونید بهترش کنید من که تعداد بندهای انگشت دست چپم ذکر میگم چون که زیاد بگم حواسم پرت میشه و حضور ندارم، شما اگه می تونید تا 100 تا مورد نداره!

کلا هم میگن هیچ طبعی به خودی خود خوب نیست و انسانی که به تعادل برسه و به کمال برسه هیچ طبعی تو بدنش غالب نیست و همه طبایعش برابرند و کلا کردار و گفتار و افکار انسان روی طبعش اثر میزاره، اینو هم تو مثنوی معنوی مولانا خوندم هم یه جای دیگه!