باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

در جستجوی عشق

امروز یه تیکه از کتاب کیمیاگر پائولو کوئیلو رو دیدم میگفت کیمیاگری یعنی تبدیل نفرت به عشق و این چیزا! با خودم گفتم من این کتاب رو راهنمایی بودم خوندم از اون موقع دنبال عشقم اما همه چیز برعکس شده! به جای اینکه به عشق و خوبی و صلح برسم بیشتر گرفتار شدم البته از همه لحاظ بدتر نشده ها ، یه پیشرفت هایی هم داشتم اما اتفاقا تنهایی و انزوام بیشتر شده، اعتمادم خیلی خدشه دار شده، دوست داشتن توم مرده و ....

البته شاید اگر دنبال عشق نمی رفتم الان خیلی گرفتارتر بودم والا ما که می بینیم تمام نویسندگان و روشنفکران و فیلسوفان مدرن از ما گرفتارترند! روزگار غریبیست نازنین، روزگار غریبیست! کی چشم ما روشن میشه نمی دونم!؟

اعتماد به خود

امروز یه چیزی در اینستاگرام خوندم شاید هدیه تولدم باشه!

نوشته بود نقطه مقابل اضطراب، آرامش نیست اعتماد به خود است، چیزی که من اصلا ندارم! خخخخ

شده تا حالا تو شرایطی بودم که به خدا اعتماد کردم و رفتم جلو اما به خودم نه؟! وای به خودم؟! خود اینکه بخوام به خودم اعتماد کنم بهم اضطراب میده!؟ خخخخخخ

آخه به چی خودم اعتماد کنم؟! یه زمانی خیلی محکم بودم اما به خاطر خشم درونم بود الان تخلیه شدم و اون خشم رو ندارم و انگار دیگه نقطه ی اتکا هم ندارم!؟

بعد من فکر می کنم یعنی این باور رو دارم که اگر خیلی به خودم اعتماد کنم مغرور و متکبر میشم، بیشتر کارها رو خراب می کنم، همین جوری لنگان لنگان بهتره!؟

یعنی میشه آدم به خودش شک نکنه؟ اگه به خودت شک نکنی که میگی من همین جوری خیلی عالی و خوب و عیب و نقصم!؟ بعدش هیچ رشدی نمی کنی!؟ اتفاقا چون می دونی کارت خرابه میری که خودت رو درست کنی!؟

آیا من اشتباه می کنم؟!

حال و احوال

سلام بچه ها چطورید؟

روز خوبی رو داشتید؟

راستی سمیرا جون تو هم مثل من کار نمی کنی روزهاتو چطوری می گذرونی؟

گیل پیشی مثل اینکه امروز رفته سر کار، امیدوارم موفق باشه!

محیا جان به گیل پیشی سر میزنه اما به من نه!؟

عمه اقدس که سرش شلوغه، برای اونم آرزوی موفقیت می کنم!

غزه جنگه، قراره صلح بشه، امیدوارم بشه!

امیدوارم سیاستمدارها اوضاع رو سامون بدند و کار دست آدم های کاربلد و پاک بیفته!

هوا سرد شده! بخاری روشن کردیم!

راهی که به این میوه فروشی میره خیلی شلوغه، پر از گدا و دست فروش و زباله گرده!

با خودم گفتم از این به بعد کوچه های پشتی برم خرید، جلو چشم نیازمندان دست پر نباشم!

کمک که نمی تونم بهشون کنم حداقل داغ دلشون رو تازه نکنم، خدا رو خوش نمیاد!

اوضاع خیلی خرابه، آب گل آلوده و یه عده در حال ماهی گرفتن هستند و جالبه مردم هم هنوز بهشون اعتماد می کنند و میرن دنبالشون!؟

در عجبم از این دنیا!؟ :/

برای گشایش کارها

وقتی کارمان گیر می کند و اوضاع آن جوری که ما می خواهیم پیش نمی رود می توانیم چند کار انجام دهیم تا خداوند گره از کارمان باز کند.

ابتدا می توانیم تا جایی که برایمان امکان دارد گره از کار دیگران باز کنیم و به دیگری محبت کنیم و برایشان وقت بگذاریم، لازم نیست حتما کمکمان مادی باشد، مثلا می توانیم یک کتاب به یک نفر معرفی کنیم یا مشاور خوب یا استاد خوب به یک نفر معرفی کنیم، همین کارهای کوچک که به چشممان نمی آید می تواند مسیر زندگی یک نفر را تغییر دهد.

در گام بعدی می توانیم متوجه و آگاه رفتارها و اخلاق های خودمان با دیگران شویم و آن ها را اصلاح کنیم، ما خیلی وقت ها عادت ها و رفتارهایی داریم که دیگران را آزار می دهد و خودمان خبر نداریم و بعد شکوه و شکایت داریم چرا کارمان گیر می کند یا دیگران با من خوب نیستند!

یادمان باشد لازم است این کارها را برای مدت زیادی انجام دهیم تا در ما نهادینه شود اگر فکر کنیم چند بار چنین کردم پس باید جوابش را زود ببینم در اشتباهیم، حواسمان باشد گاهی کارمان در دنیا گیر می کند که به سمت خدا و معنویت برویم و شاید سال ها هم گره از کارمان باز نشود و ما لازم است سال ها خودمان را تغییر دهیم تا بالاخره گشایشی صورت بگیرد!

آن کس که خالق و پروردگار ماست بهتر می داند چه چیز برای ما خوب است و زمانش کی است پس به خدا اعتماد می کنیم و در مشیت او صبر می کنیم و رضا می دهیم به هر آنچه برای ما مقدر کرده است!

نامه ای به یک دوست

من خسته ام، عقلم را از دست داده ام، این را وقعا می گویم، موقعی که عقلم مثل آدم معمولی بود به یاد دارم با الان مقایسه می کنم خودم می فهمم تغییر کردم، عشق و دوست داشتن در من مرده است، نمی توانی بفهمی در چه دنیایی زندگی می کنم!؟

مرا رها کن، زندگی خودت را بکن، چرا می خواهی برای خودت مشکل بیافرینی؟! 

این را به هم هر کسی می خواهد به من نزدیک شود می گویم، من دیگر به کسی نزدیک نمی شوم، اعتماد ندارم، نمی دانید در چه زندگی جهنمی هستم، در ذهن من جهنم است، اگر این طور نبود از همه فاصله نمی گرفتم!؟

خسته ام، خسته، بگذارید به حال خودم باشم!؟ ممنون!؟