باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

نوشتن برای خود

می دونید نوشتن حال خوب بهم میده اما می خوام از این به بعد برای خودم بنویسم حالا که فکر می کنم می بینم هیچ وقت واسه ی خودم کاری نکردم انگار با خودم قهرم!

خود عزیزم، قلبم، می دونم بهت پشت کردم می خوام من رو ببخشی من بلد نیستم باهات مهربون باشم تو خسته ای و فرسوده شدی من دیگه ازت توقع ندارم فقط می خوام غمت رو کم کنم!

می دونم مثل یه ماشین شدم اما من راه درست زندگی کردن رو گم کردم! این سال ها خیلی تلاش کردم اما بیهوده بود. لطفا من را ببخش، دوستت دارم، سپاسگزارم، حتی اینم مثل یه ورد ماشینی هست!؟ رابطه ام با خودم مخدوش شده!؟

خوابم می آید اما خوابم نمی رود!

امشب باز حال بی قراری دارم!؟

خوابم می آید اما خوابم نمی رود!

برای چه بی قرارم؟!

چطور این قدر خسته ام خوابم نمی رود!؟

مادرم می گفت بعضی وقت ها از خستگی خوابت نمی رود!

حالا من این طور هستم!

قهوه هم نخوردم که دلیل بی خوابی ام این باشد!؟

دلمم درد می کند!؟

آهنگم خیلی گوش کردم!؟

اعصابمم خورده!؟

نمی دونم چرا هی پر نفرت میشم هی عشق!؟

باز امشب خوابم نمی بره!

باز امشب خوابم نمیبره!؟

بعد از ظهر قهوه خوردم!

بهم نمی سازه مغزم رو بهم می ریزه!

یکی نیست که بگه آخه مگه مجبوری!؟

یه دلیل دیگه هم داره بی خوابیم!

امروز دروغ گفتم!

دو تا دروغ بچه گانه!

چراشو نمی دونم!؟

ولی خوب دیگه شد دیگه!؟

زین پس باید حواسم رو جمع کنم شیطون گولم نزنه!؟

خخخخخ!؟

نه تقصیر شیطون نیست!؟

تقصیر خودمه که راحت وسوسه میشم!؟

یا شایدم می ترسم راست بگم!؟

خیلی راحت بند رو آب میدم نه!؟

پشیمونم!؟

چه جوری جبرانش کنم!؟

دیگه گفتم!؟

یکیش این بود که گفتم معلمم گفته که شیعه و سنی ازدواج نکنن خوبه واقعا یکی گفته بود اما نمی دونم کی بود یادم رفته انداختم تقصیر معلمم!؟

یکی دیگه ش هم اتفاقی بود نمی خواستم دروغ بگم سوتفاهم شده بود منم نمی دونستم چی بگم روم نمیشد ماست مالیش کردم با دروغ!؟  داستان داره حوصله ندارم توضیحش بدم!؟

واقعا بچه گانه ان نه؟!

خوابم نمیبره و کار دیگه هم دوست ندارم بکنم!؟

دلم می خواد نماز بخونم!؟

اما زورم میاد!؟

این همه سال نماز خوندیم!؟

واقعا خدا چسبیده به نماز؟!

مگه لا اکراه فی الدین نیست!؟

خوب تنبلی هم اکراهه دیگه!؟

باید با تمام وجود بخونی!؟

می خوام ریاکارانه بگم یه موقع هایی تجربه ش کردم!

خیلی کم البته!؟

اون جوری حال میده!؟

این جوری فقط خم و راست شدنه!؟

حواستم که هی پرت میشه!؟

دیدید تا میری نماز بخونی یاد کلی چیزا می افتی!؟

بعضیا چیزایی که گم کردن رو یادشون میفته کجا گذاشتن!؟

بعضیا میگن این از برکات نمازه!؟

ولی مسخره است این حرف!؟

حضور قلب و ذهن نداریم آقا خانم بچه نوزاد پیر جوون!؟

خوب بعد این همه سال نماز خوندن هنوز نتوستیم بهش برسیم!؟

شما بگید چه فایده از این نماز!؟

البته شمس تبریزی میگه نماز دل رو روشن می کنه!؟

من دقت کردم بعضی وقتا می کنه!؟

اما بعضی وقتا هم نه!؟

یه چیز عجیب بگم!؟

یه ویدئو دیدم چند هفته پیش یه آقایی که ازش اصلا انتظار نمی رفت گفت وقتی سس میزنی به غذات یعنی حضور قلب نداری؟!

آخه ربط سس و خوشمزه تر شدن غذا به حضور قلب چیه؟!

باز می گفت اختیار شکمت رو نداری بهتر بود با عقل جور در میومد!؟

تا جایی که من می دونم حضور قلب یعنی یاد خدا تو قلبت باشه اینم مرتبه داره یهویی که نمیشه!؟

بعدم اگه راست میگید موقع خوردن خوشمزه ترین غذا حضور قلب داشته باشید نون خالی بخوری حضور قلب داشته باشی که شاهکار نیست!؟

آره امشب خوابم نمیبره ولی حالت دیوونگی ندارم!؟

اما سر از کار دنیا در نمیارم!؟

سر از کار آدمای دنیا در نمیارم!؟

سر از کار خودمم در نمیارم!؟

چه می کنم! چه نمی کنم!

زندگی آی زندگی خسته ام خسته ام

از دست خودم

از دست دنیا

از دست همه

ولی گوشه ی زندون غم دست و پا بسته نیستم!؟

اتفاقا امشب خیلی خوشحالم!

اینم نمی دونم چرا!؟

شاد خسته!؟