باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

امروز روز استراحت است!

خوب فکر کنم امروز روز استراحت باشه، درسته که در طول هفته کار بدنی سنگین نکردم اما حتما یه چیزی هست که خسته ام و انرژی روزای گذشته رو ندارم!

یه نسکافه خوردم و چند دقیقه ای به پشت خوابیدم، کمرم بهتر شد، وزنم زیاده، بهش فشار میاد، خوب اونم باید استراحت کنه دیگه!؟

امروز یه کم ریلکس می کنم و شاید پاهام رو گذاشتم تشت آب و نمک، خستگیاشون بره!؟

دختر عمه ی من سالن آرایش داره، پدیکورم می کنه، عکس قبل عمل و بعد از عمل رو می ذاره، پاهای مردم خیلی خرابه!؟ مال من باز خوبه!؟

خلاصه خیلی جفنگ گفتم، روز خوبی داشته باشید!

من دیگه نمی دونم!

تصمیم گرفته بودم واسه اول مرداد مراقبه رو شروع کنم اما دم صبحش یه خوابی دیدم اعصابم بهم ریخت اومدم تو اتاقم دیدم یه روحانی اتاق منو دفتر کارش کرده منم بیرونش کردم یه قیافه ی کریهی هم داشت بعد یکی یه دختر بچه نوزاد رو آورد تو اتاقم و بعدم بیدار شدم!

از این خواب این نتیجه گرفتم خیلی سخت گرفتم برای همین رفتم تو گروه های چت اما اونجا هم کسی که به درد من بخوره نیست امروز اونجا که بودم چند نفر اومده بودن خصوصی، با خودم فکر کردم من اصلا دیگه از زندگی عادی فاصله گرفتم زندگی عادی برام بی معنا شده نمی تونم با این آدم ها ارتباط بگیرم کلا چت رو بی خیال شدم!

من یه آدمی رو می خوام که همنفس باشه اونم که پیدا نمیشه پس مجبورم با تنهایی بسازم از طرفی تنهایی اذیتم می کنه، حوصله م از حرفای مامانم سر میره، هیچ دوستی ندارم، از راه سلوکم خسته شدم دیگه بقیه ش کار من نیست!

حالا موندم این وسط یه راهی رو رفتم که از زندگی عادی خارج شدم از طرفی دیگه نمی خوام ادامه ش بدم خوب حالا تکلیفم چیه؟! جز اینکه مجبورم ادامه بدم راه دیگه ای ندارم اما از سر مجبوری فایده نداره یعنی جواب نمیده و امکان پذیر نیست باید شوق و ذوقش رو داشته باشی که ندارم، که خسته شدم!

خستگی و بیماری

بهتون گفته بودم همه ش خسته ام، از دیروز که رفتم دکتر و برام سه تا قرص نوشته خیلی بهترم، یکی گیاهی هندیه برای کبد چرب، یکی گیاهی ایرانیه برای روده ی تحریک پذیر، یکی دیگه هم ویتامین E هست، احساس سبکی و خنکی تو بدنم و پاهام می کنم شما هم اگر همه ش خسته اید یه سر دکتر داخلی برید البته تغذیه م هم یه هفته است کنترل می کنم فست فود که اصلا نخوردم بستنی و شکلات رو کم کردم غذای خونه می پزیم و می خوریم و لبنیات هم به جز دوغ نخوردم، یه خوراکی هایی اومده، سوپر مارکت ها دارند به اسم رایس کیک ، مزه ی پف فیل میده بی نمکشم نمک داره با میوه میشه خورد واسه صبحانه و شام رژیمی خیلی خوبه، اونم می خورم، کپسول از داروخونه گرفتم اشتها رو کم می کنه سوخت و ساز رو می بره بالا، اونم خوبه، مواظب سلامتتون باشید بوس بوس!

خوب به من چه؟!

هر چی به خودم میگم کار به کار جامعه و مسئولین و مردم نداشته باش نمیشه که نمیشه!؟

واقعا به من چه که کی چی کار می کنه؟! هر کس هر خطایی بکنه چوبش رو خودش می خوره!؟

من که مسئولیتی در این جامعه ندارم که بخوام تصمیم گیرنده باشم! به حرف منم کسی نمی کنه! اصلا حرف من برای کسی مهم نیست!؟

خوب چرا خودمو خسته می کنم؟! نمی دونم!؟

احساس وظیفه می کنم اما این احساس وظیفه فقط حال خودم رو بد می کنه!؟

چه می دونم دیگه!؟ دیگه نمی دونم چی درسته چی غلطه!؟

وبلاگستان

بین وبلاگ هایی که می شناسم اکثر افراد آدم های باسوادی هستند و با ادبیات هم رابطه ی خوبی دارند.

در وهله ی اول فکر می کنی می تونی باهاشون دوست بشی اما یک مقدار که باهاشون آشنا میشی می بینی تو دنیای دیگه ای هستند!

نوشته هاشون بعد یه مدت دیگه خسته ات می کنه و هر چقدر طولانی تر باشه بیشتر حوصله نداری بخونیش!

نمی دونم منم برای بقیه همین طورم یا نه!؟ ولی سعی می کنم متفاوت باشم!