باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

چه کسی حال مرا می فهمد؟

چه کسی حال مرا می فهمد؟

توضیحش سخت است!

زبانم در دهانم قفل شده است!

لب هایم بهم دوخته شده اند!

قلمم خشک شده است!

و خودم به خانه میخکوب شده ام!

چه کسی حال مرا می فهمد؟

جز خدایی که در این نزدیکیست هیچ وقت، هیچکس حال مرا فهم نکرد!

و خدا یا چه کنم؟

تو بگو من چه کنم؟

آسمانم ابریست!

آخ آسمانم ...

وای آسمانم ....

خسته ام خسته!

درمانده ام درمانده!

تو دوایی! تو دوا!

تو طبیبی! تو طبیب!

تو حبیبی! تو حبیب!

ای حبیبم!

ای طبیبم!

ای دوای دردم!

بر رهت بنشسته ام تا که علاجم بکنی!

نوش دارو را بفرست!

من سخت به آن محتاجم!

باز دارم عصبی می شوم!

باز دارم عصبی می شوم! 

واکنش طبیعی آدم، در مقابل قتل و غارت همین است! 

اگر جلوی خودت را بگیری مریضت می کند!

اتفاقی که افتاده، این است 

بروز خشم را برای ما ممنوع کرده اند!؟

کاری کرده اند که فکر کنیم خشم بد است!

اما خودشان مستقیم و غیر مستقیم خشمشان را بروز می دهند!

تو باید بروی برای خودت بنویسی!

تو نباید دیگران را بیازاری!

اما آن ها این کار را می کنند!

پس چه کسی باید جواب آن ها را بدهد؟!

ما خشممان را فرو می خوریم و خودمان را مریض می کنیم!

و آن ها به ریشمان می خندند!

اما چاره ای نداریم، ما به مظلوم بودن عادت کردیم!

کار دیگری بلد نیستیم!

ولی روزی صبح دولت ما می دمد!

ما هم خدایی داریم!

شما خودتان را با دستان خودتان نابود می کنید!

ما هم خسته و دلشکسته می نشینیم!

مسئله ی حق

در یک مناقشه دو طرفه یا چند طرفه، هر کس خودش را حق می داند و طرف مقابلش را تعدی گر به حق خود می داند و دو طرف برای احقاق حق خود حاضر به هر کاری هستند.

متاسفانه چگونه به حق خود رسیدن درست آموزش داده نمی شود و هر کس به خود حق می دهد هر کاری با طرف مقابلش بکند و خودش را توجیه می کند که او حق مرا ضایع کرده است پس حقش این است که با اون من فلان کار را بکنم!

در صورتیکه اگر دقت کنیم یک نفر اول ظلم می کند و در جواب ظلم او طرف مقابل یک ظلم بزرگ تر انجام می دهد و بعد باز طرف اول جوابش را می دهد و این چرخه همین طور ادامه می یابد تا کار بالا می گیرد و حتی به خونریزی می رسد!

وقتی دو طرف از جنگیدن با هم خسته شده اند دیگر مهم نیست چه کسی اول جنگ را شروع کرد چیزی که مهم است این است که دو طرف به این نتیجه رسیده اند راه جنگیدن و دعوا با هم راه به جایی نمی برد و هزینه و خسارتش بیشتر است پس با هم صلح می کنیم و قول می دهیم دیگر هم را آزار ندهیم چون این جنگ به نفع هیچ کدام از دو طرف نیست!

البته این تجربه ی من است و شاید شما با آن مخالف باشید و در ضمن بستگی دارد که دو طرف چه ظلم هایی بهم کرده باشند، تا چه حدی از حد گذرانده باشند!

ولی چیزی که مسلم است حق با یک طرف نیست بلکه نسبی است و تشخیص آن با کسی است که به قانون و انصاف احاطه کامل داشته باشد و بی طرف باشد!

به امید عدالت!

نامه ای به یک دوست

من خسته ام، عقلم را از دست داده ام، این را وقعا می گویم، موقعی که عقلم مثل آدم معمولی بود به یاد دارم با الان مقایسه می کنم خودم می فهمم تغییر کردم، عشق و دوست داشتن در من مرده است، نمی توانی بفهمی در چه دنیایی زندگی می کنم!؟

مرا رها کن، زندگی خودت را بکن، چرا می خواهی برای خودت مشکل بیافرینی؟! 

این را به هم هر کسی می خواهد به من نزدیک شود می گویم، من دیگر به کسی نزدیک نمی شوم، اعتماد ندارم، نمی دانید در چه زندگی جهنمی هستم، در ذهن من جهنم است، اگر این طور نبود از همه فاصله نمی گرفتم!؟

خسته ام، خسته، بگذارید به حال خودم باشم!؟ ممنون!؟

دلم فریاد می خواهد

دلم فریاد می خواهد

دلم می خواهد این بغض کهنه بترکد

زندگی آی زندگی

خسته ام خسته ام

نه ذوقی

نه شوقی

نه شوری

من مانده ام تنهای تنها

تنهایی را در آغوش بگیر

یار غار است

غار!