باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

خودم

جای اون احساس قشنگ بچگیم که به دختر خاله م داشتم، یه احساس پخته و متفاوت اومد!؟

می دونید وقتی بچه و جوون بودم از درونیات خودم لذت می بردم ولی الان چند وقته دیگه حس و حالام لذتبخش نیستند پخته شدند و دیگه ایگوم قدرت سابق رو نداره، برای همین میل به انجام هیچ کاری ندارم ما خیلی کارها رو انجام میدیم از روی خودمون و خودخواهی و خودشیفتگیمون ولی واسه ی من این بی اثر شده!؟

تنها حسی که برام لذتبخشه، حسی که به عشق سابقم دارم که اونم گفتم که از حالت جوونی دربیاد و باز پخته بشه تا این قدر ازش لذت نبرم و هواییم نکنه!؟

بعدنوشت: فکر کنم دارم از درون شبیه یه هیولای گنده و کریه میشم، چون حس به عشق سابقم هم یه طور دیگه شد جوری که ازش خوشم نمیاد!؟

آخ چقدر سبکم!؟

آخ چقدر سبکم!؟

حرفایی که امروز گفتم رو هیچ وقت به زبون نیاورده بودم! چون که از قضاوت آدما می ترسیدم! با خودم فکر می کردم با خودشون میگن چه آدم خودخواه و خودشیفته ای، چه آدم عقده ایی!؟ ولی دیگه راحت شدم، اصلا چه کاریه همیشه باید مودب باشی که یه وقت مردم فکر نکنن بی تربیتی؟! خوب به درک فکر کنن! مگه خودشون چین؟!