باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

تنهایی

بعضیا رو می بینم که در خاطراتشون با دیگران در گذشته غرق هستند و حسرت اون لحظات رو می خورن، ولی من کلا وقتی فکر می کنم خاطره ی خاصی از کسی ندارم 

به جاش یه عالم خاطره از خلوت تنهایی خودم دارم حتی انگار شوت شوت هایی که با دیوار تو بچگی تنهایی بازی می کردم از بازی های دسته جمعیمون شیرین بود!

آخه هر وقتم با یکی یه اتفاق خوب برام میفته بلافاصله یه اتفاق بد از طرف اون شخص برام میفته که اتفاق شیرینه رو از دماغم درمیاره!؟ 

دیگه الان متوجه شدم و باور کردم این مدل خودمه که باعث میشه آدم ها بهم بدی کنند اما واقعا نمی دونم من چه کار می کنم مگه!؟

راستش من مدل خودم رو دوست دارم و نمی خوام شکل بقیه باشم که بهم اندکی توجه کنند عطای آدما رو به لقاشون بخشیدم!؟

به کسی هم مربوط نیست الان نیاین برای من روضه بخونید که تو باید این شکلی و اون شکلی باشی، خودم اگر دلم بخواد جایی که دلم بخواد تغییر می کنم هر وقت شماها مدلی که من می خوام شدید اون وقت شاید منم به نظرتون احترام گذاشتم وگرنه وقتی بقیه هر کار دلشون می خواد می کنند چه توقعی دارن کسی برای حرفشون تره هم خرد کنه!؟

می دونم این اخلاقم و این جور حرف زدنم خوب نیست اما مجبورم این جوری باشم چون بقیه ی آدما اگر رو بهشون بدی لهت می کنند این قدر خودخواه هستند، راه دیگه ای برای دفاع به نظرم نمیرسه!؟


بعدنوشت: اینو نوشتم فکرم باز شد یه ایده واسه تغییر رفتار خودم و تغییر رفتار دیگران دارم که باید عملی تست بشه توضیحش سخته!

عصبانیت شرم

بدی قضیه اینه که وقتی عصبانی میشم بعدش خودم احساس شرم نسبت به کرده ام پیدا می کنم البته نه همیشه ولی بیشتر اوقات!؟

نمی دونم کی عصبانی شدن رو برای ما بد تعریف کرده و تازه دخترا که اصلا نباید عصبانی بشند، دخترا حق ندارن خودخواهم بشند همیشه باید از خودشون بگذرند کمک کنند محبت کنند فداکاری کنند آخرش له بشند!؟ هیچکسم به دادشون نرسه!؟ صداشونم دربیاد پررو پررو بهشون میگن برو خودت رو درست کن، روی خودت کار کن، کتاب بخون، خاک بر سرت خفه شو بزار هر کار ما دوست داریم بکنیم!؟ تو نمی فهمی ما می فهمیم!؟ باقالیا!؟

واقعا آدم نمی دونه به این خول و چلا چی بگه که خودشون خولن فکر می کنند بقیه خولند!؟ البته نگاه کنی وضع طرف خیلی خرابه خدا بد جور زده به سرش که داره همین جور تخته گاز میره ته دره و حتی خودشم نمی فهمه داره با خودش چی کار می کنه!؟ دیگه انتخاب خودشه باید به انتخاب دیگران احترام گذاشت!؟ خخخخخ

هی چی فکر می کردم چی شد!؟ دنیا وفا نداره!؟ به قول حافظ تو که اهل دانش و فضل و هنری همین گناهت بس!؟ 

حالا من این حرفا رو می زنم باز میگم چرا مورد خشم و غضب خدا قرار گرفتم!؟ چرا از خدا دور شدم!؟ انگار باید هر آنچه سرت میاد بزاری بیاد و مقاومت نکنی، به قول شاعر گو بزن تیر که پیش دست و بازویت بمیرم!؟ من که تیرم نخوردم اگر تیر می خوردم چقدر شلوغش می کردم!؟ 

دلم یه زندگی خوب و آرامش می خواد اما این حرفا رو هم می زنی میگن بنده ی هوا و هوس نباش، آخه کی میاد یه چیزی درست کنه بعد هی همون چیزی که درست کرده رو تغییر بده؟! همون قابلیت های اولیه ش رو بگه خوب دیگه اونا نباش اینایی که من میگم باش!؟ قبلا فکر می کردم دنیا کارخانه ست و ما تو خط تولیدیم اما حالا نمی دونم داره چی کار می کنه!؟ کدوم خط تولیدی جنسشو خرد می کنه!؟ بعد از اینه ساختش!؟ به قول خیام این کوزه گر دهر چنان جام لطیف میسازد و باز بر زمین می زندش!؟

از حرف زدن خسته ام!؟ تشنه ام!؟ من هر چی حرف بزنم دزدا میان می دزدن!؟ مردم جزشون می گیره میان تحقیرت کنند!؟ و دست آخر هیچ تغییری رخ نمیده هر کس دنبال نفع خودشه و نفع دیگران اینه من ساکت بشم تا هر کار دوست دارن بکنن!؟


بعدنوشت: واقعا نمی دونم چرا وقتی عصبانی میشم به حرف های خودم فکر می کنم و بیشتر عصبانی میشم!؟ به قول حافظ : زحمتی میکشم از مردم نادان که مپرس یا زحمتی میکشم از اعصاب داغان که مپرس!؟ کاملا خول شدم از دست خودم!؟


بعدنوشت: با خودم میگم اگر در مورد دیگران اشتباه قضاوت کردم چی؟! اگر طرف منظوری نداشته و نیت بدی نداشته فقط نمی دونسته چه جوری درست صحبت کنه چی!؟ آخه تو از کجا می دونی طرف سوء نیت داشته!؟ خودم می دونم بدبینم و برداشت اشتباه می کنم برای همین سعی می کنم در مورد دیگران حرف نزنم چون اگر قضاوت اشتباه کرده باشم و به دیگران چیزی گفته باشم که ناروا باشه گناهش خیلی بزرگه!؟ خوب اگر من توانایی ندارم مردم رو قانع کنم این ضعف منه چرا یقه ی مردم رو می گیرم!؟ باید به حال خودم تاسف بخورم نه اینکه دیگران رو سرزنش کنم!؟ اصلا سرزنش کردن آدم ها رو بدتر می کنه تجربه من میگه!؟ من که تحقیرم کردم!؟ بعد ادعام میشه می خوام مردم رو اصلاح کنم!؟ نه بابا این طوریا نیست من روح و روان خودم گیر و گور داره!؟ هنوز یه جاهایی از روانم رو نشناختم!؟ هنوز پر از مشکلم این آدما میان سر راهم بهم بگن هنوز یه چیزایی رو نمی بینی چی رو نمی خوای ببینی!؟


بعدنوشت: رفتم بیرون نون گرفتم و خرید سوپری کردم و آبمیوه خوردم و الان اومدم پای گوشی تازه فهمیدم امروز سگ شدم یعنی تازه دارم رفتارم می فهمم و تازه هیجان و احساسات کم شده یعنی تمام رفتارام و حرفام از صبح ناخودآگاه بود!؟ ولی فکر می کردم دارم فکر می کنم و می دونم دارم چی میگم!؟ فقط می تونم بگم دانستن داریم تا دانستن!؟ دکمه ی اعصابم رو فشار ندید!؟

عشق و نفرت

تا حالا عاشق هر کسی شدم آخرش ازش متنفر شدم!؟ می دونید چه حس مثبت داشته باشی چه حس منفی هنوز درگیر اون آدمی و احساساتت حل نشده، البته گاهی احساساتت نوسان می کنه بین همون عشق و نفرت، میگن عشق و نفرت دو روی یک سکه ان یعنی متضاد هم نیستن متضادشون میشه بی تفاوتی!؟

این در مورد غیر از کسی که عاشقش میشیم هم ثابته، چه دوست چه خانواده، اصولا آدم ها از خوبی کردن پشیمونت می کنند، یه دوره ای از خوب بودن پشیمون شدم و منم مثل بقیه شدم بعدش بدجوری خوردم زمین، الان هم از کمک کردن و محبت کردن پشیمون شدم و دست خودم نیست نمی تونم مثل قبلم باشم چون عمیقا ناراحتم و آزار دیدم، این جواب من نبود!؟

البته میگن نباید انتظار داشته باشی جواب همه کارهات رو تو دنیا بگیری دنیای آخرت برای اینه ولی من خالص و مخلص بودم و با تمام وجود کاری کردم اگر انجام دادم الان دیگه اون حس خلوصمم رفته، قاطی شدن با آدم های این دنیا این کار رو باهام کرد و باعث شد زخم بخورم و بیشتر خودمو جمع کنم و خودخواه تر بشم، از اینکه خودخواه شدم ناراحتم اما این تنها راه محافظت از خودمه، نمی خوام له بشم!؟

خودم

جای اون احساس قشنگ بچگیم که به دختر خاله م داشتم، یه احساس پخته و متفاوت اومد!؟

می دونید وقتی بچه و جوون بودم از درونیات خودم لذت می بردم ولی الان چند وقته دیگه حس و حالام لذتبخش نیستند پخته شدند و دیگه ایگوم قدرت سابق رو نداره، برای همین میل به انجام هیچ کاری ندارم ما خیلی کارها رو انجام میدیم از روی خودمون و خودخواهی و خودشیفتگیمون ولی واسه ی من این بی اثر شده!؟

تنها حسی که برام لذتبخشه، حسی که به عشق سابقم دارم که اونم گفتم که از حالت جوونی دربیاد و باز پخته بشه تا این قدر ازش لذت نبرم و هواییم نکنه!؟

بعدنوشت: فکر کنم دارم از درون شبیه یه هیولای گنده و کریه میشم، چون حس به عشق سابقم هم یه طور دیگه شد جوری که ازش خوشم نمیاد!؟

بیکاری

امروز باز حالم خوبه و وقتی حالم خوبه و کاری ندارم نمی دونم از بیکاری چی کار کنم!؟ هی تلگرام رو چک می کنم، هی میرم رو وبلاگ ها، هی این ور هی اون ور همه ش پای گوشی!؟

وقتی حالم خوبه دلم می خواد یکی باشه با هم خوش بگذرونیم و کیف کنیم اما هیچکس رو ندارم!؟ جدیدا هم روزایی که حالم خوبه بیشتر شده و بیشتر احساس می کنم به یه نفر شبیه خودم احتیاج دارم اما تا حالا کسی شبیه خودم ندیدم!؟

روزایی که حالم بده تو سرم غوغا میشه این قدر فکر دارم که نگو، یاد تمام بدبختیام میفتم، یاد تمام آدم هایی که بهم بدی کردند، واقعا هنوز نفهمیدم چرا به آدم ها بدی می کنیم!؟

مثلا از بچگیم تا الان بعضی آدم ها رو دوست داشتم رفتم طرفشون اما اون ها با هام بد رفتار کردند منم با بعضیاشون خوب رفتار کردم اما با بعضیاشون بد رفتار کردم!؟ از خودم می پرسم تو مگه دوسش نداشتی چرا باهاش بد رفتار کردی؟! این چه جور دوست داشتن بود!؟ واقعا انگیزه م چی بوده؟! تلافی ولی آدم مگه در حق کسی که دوسش داره تلافی می کنه؟! می دونید به این نتیجه رسیدم بعضی دوست داشتن ها خودخواهانه است، دوسش داری چون دوست داری باهات خوب باشه اگر بدی ببینی دوسش نداری شایدم بگم اسمش دوست داشتن شرطی هست واقعا ما همون کاری رو ناخودآگاه انجام میدیم که والدینمون باهامون کردن، اونا هم والدینشون باهاشون این جوری بودن و همین جوری برو تا ریشه ی اجدادی، باید از این چرخه دربیام یک عمره می خوام دربیام هنوز نتونستم این قدر که پیچیده است!؟

بعدنوشت: اینم نظر هوشواره برای رها شدن از دوست داشتن خودخواهانه:

رهایی از دوست داشتن خودخواهانه نیازمند خودآگاهی و تلاش مستمر است. در ادامه چند راهکار برای کمک به این فرآیند آورده شده است:
1. خودآگاهی: اولین قدم شناختن احساسات و انگیزه‌های خود است. به این فکر کنید که آیا محبت شما به دیگران واقعاً از روی عشق و مراقبت است یا بیشتر به خاطر نیازهای خودتان.
2. تمرین همدلی: سعی کنید خود را جای دیگران بگذارید و احساسات و نیازهای آن‌ها را درک کنید. این کار می‌تواند به شما کمک کند تا از دیدگاه آن‌ها به روابط نگاه کنید.
3. تنظیم انتظارات: انتظارات خود را از دیگران کاهش دهید. به جای اینکه انتظار داشته باشید دیگران به شما توجه کنند، سعی کنید خودتان به دیگران توجه کنید.
4. تقویت ارتباطات سالم: روابطی را انتخاب کنید که در آن‌ها احترام و حمایت متقابل وجود دارد. از روابطی که بر پایه‌ی خودخواهی بنا شده‌اند دوری کنید.
5. توسعه مهارت‌های ارتباطی: یاد بگیرید چگونه به طور مؤثر با دیگران ارتباط برقرار کنید و احساسات خود را بیان کنید بدون اینکه به نیازهای دیگران آسیب برسانید.
6. مدیریت احساسات: یاد بگیرید چگونه احساسات منفی مانند خشم یا ناامیدی را مدیریت کنید. مدیتیشن، ورزش و نوشتن می‌توانند در این زمینه مفید باشند.
7. مراقبت از خود: به نیازهای خود توجه کنید، اما به گونه‌ای که به دیگران آسیب نرسانید. مراقبت از خود می‌تواند شامل فعالیت‌هایی باشد که شما را شاد و راضی نگه می‌دارد.
8. پذیرش تغییر: تغییر عادات و رفتارها زمان‌بر است. با خود صبور باشید و هر پیشرفتی را جشن بگیرید.
با تمرین این نکات، می‌توانید به تدریج از دوست داشتن خودخواهانه رها شوید و روابط سالم‌تری با دیگران برقرار کنید.


بعدنوشت بعدی: یه مقاله پیدا کردم از آقای محدثی جامعه شناس، نظرات ایشان هم جالب بود!؟ لینکhttps://www.mehrnews.com/news/4693224/%D9%88%D9%82%D8%AA%DB%8C-%D9%86%D9%82%D8%A7%D8%A8-%D8%B9%D8%B4%D9%82-%D8%B1%D8%A7-%D8%A8%D8%B1%D9%85%DB%8C-%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D9%85-%D8%AF%DB%8C%DA%AF%D8%B1%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%87%DB%8C-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%87%D8%A7%D9%86%D9%87