واقعا دارم فکر می کنم منم بد بشم! چند وقته اتفاقاتی میفته که که من رو مجاب می کنه منم بد بشم!؟
فقط تنها چیزی که هست نمی خوام خودم رو به پلیدی آغشته کنم، یه عمر سالم زندگی کردم حالا یهو بیام همه چیز رو زیر و رو کنم؟! به خاطر چی؟ به خاطر اینکه بقیه بدند؟ بقیه به درک واصل میشند! آخرش بد می بینند! دست بالای دست بسیاره!؟ هر کسی هر جولونی که می خواد بده آخرش میره به جهنم!
من برم جهنم که اونا حق من رو می خورن؟! به درک!؟ من نمیرم جهنم! نمیرم جهنم که اونا بسوزن! بیشتر بسوزن! زبون درازی!
اما با مشت های گره کرده ی خودم چی کار کنم؟! این انرژی ها توم هست! الان نمی دونید چقدر راحت شدم این نامه های لعنت رو نوشتم!؟ گریه گریه گریه!؟ نمی خوام این جوری باشم اما زور طبیعت بیشتره!؟ گریه!؟
می دونید من اعتماد به نفس ندارم، از روی همین بعضیا رو فکر کردم دستنیافتنی هستند و من نمی تونم از عهده شون بربیام، برای همین همیشه انتخاب هام آدمای کج و کوله بوده، یه دلیل دیگه ش اینه که خودم از لحاظ روانی کج و کوله ام، یکی رو می بینم که همدردیم میگم ها این خوبه وگرنه آدمای سالم تر بودن که می خواستن بیان تو زندگیم اما نمی دونم چرا به دلم نچسبیدن، همیشه از آدم های زخم خورده خوشم اومده، دلمم براشون سوخته، خوب معلومه ازشون زخم می خورم یا من بهشون زخم می زنم، خدا به اونایی که سالم تر بودن اومدن سمتم رحم کرده که من بهشون متمایل نشدم!؟