باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

سوال داشتن

من از نوجوانی دنبال عرفان رفتم چون سوال داشتم مثلا همین که خدا میگه جهنم رو از خلایق پر می کنه!؟ خوب واقعا چرا خلق کنی که بعد بفرستی جهنم؟! یه موجود مرض دار این کار رو می کنه اما خدا که مثل ما نیست مرض داشته باشه یا عقده ای باشه! خدا عین محبته پس چرا این کار رو می کنه؟! اینا همه اسرار دنیاست که به ما نمیگن چون ما هنوز اون قدر بزرگ نشدیم و نباید جواب این سوالات رو به مردمی که نادان و غافل هستند بدیم چون نظم دنیا بهم می ریزه!؟ من این سوالام از هر چیزی برام مهم تره و برای رسیدن به جواب هر راهی رو میرم البته قبلا این طور بود الان خسته ام حوصله ی این سوالا رو هم ندارم! فکرم نکنید تو کتاب ها و اینترنت جستجو نکردم اما جواب ها همه توجیهات چرت و پرته برای آدمای کم عقل خوبه من با این چیزا قانع نمیشم!؟ من با جواب هایی که چند سال پیش بهش رسیدم و اینجا گفتم هم دیگه خودم قانع نمیشم!؟ دنبال جواب درست و درمونم!

روزنوشت یه شب عجیب

دیروز که رفتم عطاری، چوب مسواک و داروی گیاهی ضد بلغم گرفتم!

دیشب با چوب مسواک، مسواک زدم!

دندونام تمییز شد!

رو مغزمم تاثیر گذاشت!

بهم آرامش داد!

ولی روده هام درد گرفت!

برای چند دقیقه انگار که زخم شده باشند!

بعد خوب شد!؟

داروی ضد بلغمم صبح خوردم!

**************

دیشب خواب آقای رضا پهلوی رو دیدم!

اومده بودن ایران!

همه مردم جمع شده بودن!

دایی بزرگمم بود!

من ازشون یه سوال پرسیدم!

در مورد اطرافیانشون، الان دقیق یادم نیست!؟

اینم بگم من طرفدار ایشون نیستما!

دیشب قبل خواب اخبار دیدم برای همین این خواب رو دیدم!؟

ولی در کل خوب خوابیدم!

******************

امروز صبح با نوه عمه بابام رو تلگرام دعوام شد!

دو بار جوابشو دادم پر رو شده هی فضولی می کنه!

منم جوابشو دادم و بلاکش کردم!

مردم کمکت که نمی کنن یه درد به دردات اضافه می کنن!

ای کاش همه آدما می مردن!

خدا این همه آدم می خواد چی کار!؟

یکی از یکی بی مصرف تر!؟

فقط می خواد جهنم رو پر کنه!؟

انگار که مرض داره!؟

واقعا این دنیا همه چیش به درد نخور و پوچه!؟

مردم دست و پا می زنن واسه هیچی!

تازه با مغز اندازه نخودشون می خوان بهت راهکارم بدن!؟

من دیوونه ام که با این آدم ها حرف می زنم!؟

رنج از خشم خود

من از دست فکرهای خشمناک خودم رنج می برم!؟ دیشب فهمیدم شب ها برای این نمی تونم درست بخوابم!؟

فکر می کردم تسلیمم و چون و چرا نمی کنم و پذیرفتم وضع دنیا این طوری هست اما نمی دونم چرا یک دفعه با خودم گفتم کی گفته باید این طوری باشه؟! چرا باید تسلیم باشم؟! چرا یک همچین چیزهایی رو باید بپذیرم؟!

فهمیدم اون حالت تسلیم و پذیرش یک سرپوش بوده چون که نتونسته بودم تغییری ایجاد کنم! از سر ناچاری تسلیم شده بودم و پذیرفته بودم وگرنه دلم نمی خواست!؟

آدم های پررو رو که می بینم که با وقاحت حرف می زنند می خوام بزنم تو دهنشون اما این کار پسندیده ای نیست!؟ بعدم من نمی تونم راه بیفتم آدم ها را ادب کنم!؟ تازه گفتم که فهمیدم این حسم از سر حسن نیت نیست از کینه است!؟

اینا این قدر پررو هستند که میگن: من گناه همه رو می گیرم و میرم جهنم!؟ آخه به یه همچین موجودی چی میشه گفت؟! هیچی حالیشون نیست!؟ نه می فهمند اخلاق چیه نه تربیت نه خدا نه ...!؟

خلاصه که دیشب بهتر خوابیدم!؟ این جنگ و جدال های شبکه های ماهواره ای هم روی آدم تاثیر می گذاره!؟ من باید اعتراف کنم خیلی سریع تحت تاثیر همنشینی قرار می گیرم!؟ اونم از سادگیم هست نمی دونم پشت حرف های آدم ها چه انگیزه هایی پنهان هست!؟ هیچ وقت خبیث نبودم!؟


بعد نوشت: توی نت چند تا مقاله در این موضوع رو نگاه کردم روش های برخوردشون خیلی بی تربیتی تر هست، من یه راهکار از نوجوانی داشتم این جور آدم ها رو آدم حساب نمی کردم که بخوام بهشون فکر کنم یا جوابشون بدم! همون بهتره! یه نیشخند بهش می زنی و تمام!؟ به ما نیومده روش های حضرت عیسی و عرفا رو دنبال کردن همان شیوه ی خودمون رو داشته باشیم بهتره! والا تو خود قرآن نوشته اکثر آدما در حد چهارپایند حالا ما هی بخوایم ثابت کنیم آدم هستند! خوب آدم نیستن با رفتارشونم دارن ثابت می کنند!؟

منم بد بشم!

واقعا دارم فکر می کنم منم بد بشم! چند وقته اتفاقاتی میفته که که من رو مجاب می کنه منم بد بشم!؟

فقط تنها چیزی که هست نمی خوام خودم رو به پلیدی آغشته کنم، یه عمر سالم زندگی کردم حالا یهو بیام همه چیز رو زیر و رو کنم؟! به خاطر چی؟ به خاطر اینکه بقیه بدند؟ بقیه به درک واصل میشند! آخرش بد می بینند! دست بالای دست بسیاره!؟ هر کسی هر جولونی که می خواد بده آخرش میره به جهنم!

من برم جهنم که اونا حق من رو می خورن؟! به درک!؟ من نمیرم جهنم! نمیرم جهنم که اونا بسوزن! بیشتر بسوزن! زبون درازی!

اما با مشت های گره کرده ی خودم چی کار کنم؟! این انرژی ها توم هست! الان نمی دونید چقدر راحت شدم این نامه های لعنت رو نوشتم!؟ گریه گریه گریه!؟ نمی خوام این جوری باشم اما زور طبیعت بیشتره!؟ گریه!؟

نامه ای به یک دوست

من خسته ام، عقلم را از دست داده ام، این را وقعا می گویم، موقعی که عقلم مثل آدم معمولی بود به یاد دارم با الان مقایسه می کنم خودم می فهمم تغییر کردم، عشق و دوست داشتن در من مرده است، نمی توانی بفهمی در چه دنیایی زندگی می کنم!؟

مرا رها کن، زندگی خودت را بکن، چرا می خواهی برای خودت مشکل بیافرینی؟! 

این را به هم هر کسی می خواهد به من نزدیک شود می گویم، من دیگر به کسی نزدیک نمی شوم، اعتماد ندارم، نمی دانید در چه زندگی جهنمی هستم، در ذهن من جهنم است، اگر این طور نبود از همه فاصله نمی گرفتم!؟

خسته ام، خسته، بگذارید به حال خودم باشم!؟ ممنون!؟