باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

درگیر خود بودن!

واقعا نمی تونم درگیر خودم نباشم! وقتی خودت زخم خورده است هی می خوای از زخم های بعدی حفظش کنی و حالا هر کس یه دفاعی رو انتخاب می کنه، یکی میره تو حالت حمله و یکی دیگه اجتناب و همین طور واکنش های گوناگون دیگه که هر کس با توجه به صفاتش میده!؟

خواهر من یه اصطلاح داشت می گفت ما در حالت بقا هستیم فکر کنم وضع اون خیلی بدتر از من بود چون من فکر نمی کنم بقام به خطر افتاده من فقط می خوام پیشگیری کنم از آسیب های آتی!؟

نمی دونم من همیشه از بچگی، برای آسیب هام با طنز رفتار می کردم که خیلی دردم نیاد و برای خودم بزرگش نکنم چون هر چقدر بزرگترش کنی و بیشتر بهشون فکر کنی بزرگ تر میشن و بیشتر می بلعنت و گرفتارتر میشی وقتی بگی این زخم چیز مهمی نیست واقعا خودتم باور می کنی و بیشتر تاب میاری ولی اگه بگی من فلان مشکل رو دارم دیگه با وجود این نمی تونم زندگی کنم همه چیز بدتر میشه!؟

واقعا نسبت به بچگیم و حتی چند سال پیشم چسبندگیم به خودم و خودخواهی هام کمتر شده بنابراین فکر می کنم نباید عجله کنم و بخوام زود در فاصله گرفتن از خود نتیجه بگیرم زمان می بره، بعدم نباید بگم وای چرا من این جوریم!؟ والا بقیه از من بدترن و من نسبت به دیگران خیلی جلوترم!؟ سلانه سلانه ادامه میدم دیگه گله و شکایتی ندارم!؟

روزنوشت حال بدی!

امروز از صبح یه حالیم!

دیشب خیلی خوب خوابیدم!

اما از صبح انگار برق منو گرفته!

از کف پاهام آتیش بیرون میاد!

شکلات خوردم!

کلیپ طنز دیدم!

موزیک ویدئو دیدم!

یه کم بهتر شدم!؟

نمی دونم چم شده!

یه مدت همه چی خوب بود!

منم فعالیتم رو بیشتر کردم!

بهم نساخت!؟

داستان کوتاه

چند وقت بود خیلی دلم می خواست داستان کوتاه های چخوف رو بخونم، تو اپ ایران صدا چند تا کتاب گویا از چخوف هست دیشب یکیشو گوش کردم، خیلی خوب بود، هم مضمون داستان ها ناراحت کننده است هم با یه زبان طنز ظریفی بیان شده اما حال و هوای همه شون نزدیک بهم هست و یه شتابی هم در روایت داره، دیگه کنجکاویم برطرف شد، این طور داستان ها رو می خونم با خودم میگم ببین آدم های دیگه چطور زندگی می کنند ما چطور زندگی می کنیم!؟

یادمه چند سال پیش کتاب های دوموپاسان رو گرفته بودم یادمه خیلی با داستان کوتاه هاش حال کردم اتفاقا دیگران هم کتاب هامو برداشتن و خوندن و خوششون اومد اما فکر کنم پارسال بود دوباره که رفتم بخونم به نظرم خیلی پیش پاافتاده رسید، خیلی ساده بود، فکر کنم این قدر کتاب های متفاوت خوندم که ذائقه هم فرق کرده!

بهتون پیشنهاد میدم داستان کوتاه های این دو نویسنده رو بخونید یا گوش بدید برای شروع کتابخوانی خوبن و وقتی می خونیشون دوست داری خودتم مثل اونا داستان بگی خیلی جالبه!

راستش می دونید فهمیدم زندگی واقعی مثل داستان ها نیست خواهرم میگه داستان ها و رمان ها مثل مخدر می مونه برای اینکه زندگی عادی رو تاب بیاری ولی به نظرم آدم باید خودش بره تو دل زندگی نه با واسطه از طریق کتاب یا فیلم و سریال دنیا رو کشف کنه اما خوب رفتن تو دل زندگی خطرات خودش رو داره!

طنز یا بی ادبی

متاسفانه امروزه باب شده است به اسم طنز و کمدی، بی ادبی را در جامعه گسترش می دهند و وقتی نوجوانی چنین کلیپ هایی می بیند تحت تاثیر قرار گرفته و همان الفاظ و ادبیات را در مواجهه با دیگران به کار می بندد.

حواسمان باشد فرهنگ جامعه را به سمت ترقی می بریم یا به زیر می کشیم!

البته در نهایت این افرادبرای خودشان کارمای منفی سختی درست می کنند عاقبت خوبی ندارند، حداقل به خودتان رحم کنید!

می دانم اگر این ها را بخوانند برای من هم به اصطلاح طنز درست می کنند!