آدم گاهی این قدر اتفاقات بد برایش می افتد و خودش خطا می کند که فکر می کند باید جور دیگری زندگی کند و این مدل زندگی که از اول عمر انتخاب کرده است یا دیگران به او تحمیل کرده اند درست نیست و باعث می شود آدم درد و رنج بکشد بنابراین می رود و رویه ی دیگری را انتخاب می کند و پیش می گیرد البته شاید گاهی این کار درستی باشد ولی گاهی هم بیشتر خودت را در باتلاق می اندازی چون چیزی که باعث شده است این تصمیم را بگیری خشم و ناراحتیت است!؟
بیاییم منصف باشیم شاید ما آن قدرها هم که فکر می کردیم خوب نبودیم و در جاهایی که حق را به خودمان داده ایم کاملا محق نبودیم، در جاهایی که دیگران را تقصیرکار خوانده ایم خودمان هم بخشی از تقصیر را به عهده داشته ایم، لازم است از این تفکر که صفر و صدی خارج شویم می دانم ما ناخودآگاه این طور فکر می کنیم ولی ریشه ی خیلی از اشتباهات و خطاهای ما همین تفکر است مطلق اندیشی به بن بست می خورد اینکه فکر کنیم این راه مطلقا درست است یا مطلقا نادرست است فکر اشتباهیست، هر راهی یک سری باورهایش درست است یک سری اش هم آدم ها بهش اضافه کردند و غلط است، خودمان باید هوشیار و بیدار باشیم و تشخیص دهیم چی درست است و چی غلط!؟ تازه چیزی که برای من درست است برای دیگری می تواند نادرست باشد و به درد او نخورد و برعکس، چرا فکر می کنیم ما باید همه را یک دست کنیم و همه از یک رویه پیروی کنند آدم ها با هم فرق دارند حتی دو تا دوقلو همسان با هم فرق دارند و واکنش های متفاوت می دهند دیدم که میگم!؟
یک چیزی که لازم است به یاد داشته باشیم این است که تا اینجا که آمدی حیف است بزنی زیر همه چیز و بروی یک جور دیگر بشوی البته الان بهتر می دانی چی درست است چی نادرست است و کجاها و چه جوری به ما دروغ گفتند و گولمان زدند خوب دیگر گول نمی خوری ولی آخر چون یه عده به وسیله ی یک چیزهایی که فکر می کردیم درست است گولمان زدند دلیل نمی شود به همه چیز پشت کنیم و عوض شویم، اگر این کار را بکنی داری به خودت خیانت می کنی، آن ها که طوریشون نمی شود دارند باز هم مردم را گول می زنند!؟