باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

بر خوردن با آدم ها!

یادمه وقتی بچه بودم خیلی معصوم بودم واقعا دختر بودم اما وقتی با پسرها بازی می کردم تو تعامل باهاشون عوض شدم شکل همون پسرها شدم، یادمه اون موقع هم ناراحت بودم که چرا عوض شدم و اون پاکی دخترانه م دوست داشتم و تا سی و چند سالگی هم همون طور مدل پسر بچه ها موندم و خوب با هیچکسم رفیق نشدم تا همون سی و چند سالگی که با یه خانم دوست شدم و از یه جایی رفیق شدم و بنابراین تغییر کردم و هنوز با این تغییر نتونستم خودم رو وفق بدم و فکر می کنم مقاومت رو باید کنار بگذارم و تسلیم بشم الان چند ساله با اون خانم ارتباط ندارم و همون طوری هستم، این طوری که هستم از یه لحاظایی خوبه ها زنونه تره و بزرگ تره اما اون مدل که بودم صفای دیگری داشتم الان انگار کثیفم، من فقط مشکلم همون صفاست اگر صفام برگرده دیگه خوشحالم خودم می خواستم زنونه تر بشم برای همین باهاش دوست شدم!؟


بعدنوشت: تازه به این نتیجه رسیدم چه خوب که از بچگی تنها بودم چون اگر به آدم ها نزدیک میشدم بیشتر عوض میشدم و بیشتر آلوده میشدم چرا نمی خوام آلوده و بد بشم هم به خاطر اینه که خودم رو دوست دارم هر چه آدم ها بد بشند من بد نمیشم البته نمیگم اصلا در عمرم بدی نکردم منم بدی های خودم رو دارم ولی این قدرا مثل خیلی ها نیستم!؟

دایی

میگم که چرا وبلاگی با عنوان دایی نداریم؟! 

تو راهنمایی دایی دوستام بودم آخه این قدر با دایی کوچیکام گشته بودم اخلاقام شکل اونا شده بود خخخخخ 

بعد دیگه بینمون فاصله افتاد داییام ازدواج کردن و دیگه سرشون به زندگیشون گرم بود!

خاطرات زیادی ازشون دارم تلخ و شیرین ولی تو شخصیت من خیلی اثر گذاشتن!

دیگه گذشته گذشته، سنی ازمون گذشته، دیگه نه من اون آدم سابق هستم نه اونا، من که رسیدم به اینکه هر چیزی مقطعی داره!

یه بار خاله ام بهم گفت تو دبستان با یه اشخاصی دوستی وقتی مقطعت عوض میشه با یه اشخاص دیگه دوست میشی تو زندگی هم همینه هر مقطعی ایجاب می کنه با یه اشخاصی رابطه داشته باشی سطحت که عوض شد دیگه اون آدما به دردت نمی خورن باید بری سراغ آدم های جدید!

اتفاقا چند سال پیش با بچه های راهنمایی گروه زدیم اولش خیلی خوشحال بودیم همو پیدا کردیم چند بار رفتیم بیرون، یه بار اومدن خونه ی ما اما بعضیا که غریبی می کردن و حرف نمی زدن، بعضیا هم عوض شده بودند به من می گفتن تو هنوز مثل اون موقع هاتی!؟ خلاصه که بعضی ها ازدواج کرده بودند بعضی ها بچه داشتند دیگه واقعا فکر کنم همه مون فهمیدیم اون دوران گذشته و دیگه نمی تونیم بهم نزدیک بشیم بینمون فاصله افتاده بود گروه هنوز هست اما خیلی کم کسی چیزی پست می کنه!

اینجا هم برای من همین طوری شده این دو سال خیلی کنار دوستان خوش گذشت ولی دیگه برام عایدی نداره اینجا بودن، باید یه فضای دیگه و آدم های دیگه ای رو پیدا کنم، خوش باشید، خدانگهدار 

مشکلات همسران

با یکی از دوستام حرف می زدم می گفتم از زندگیش راضیه؟! میگفت قبل ازدواج فقط مشکلات خودم رو داشتم الان مشکلات یک نفر دیگه هم اضافه شده به اون ها!؟

با یک دوست دیگه م حرف می زدم می گفت آزادیش براش از هر چیزی مهم تره، منم گفتم منم آزادیم برام خیلی مهمه اگر قرار بشه محدود بشم حاضر نیستم ازدواج کنم!؟

کلا هر کسی به من میرسه از مشکلاتش میگه، هیچکس از شادی هاش نمیگه و شاید دوستام هم مثل خودم منفی نگر هستند، آخه می بینم روحیه ی خودشون داغونه!؟

چند تا از دوستام بعد از ازدواج خیلی مادی شدند تمام فکر و ذکرشون مادیات بود، منم قطع ارتباط کردم!؟ کلا به نظرم آدما بعد از ازدواج عوض میشند، خیلی هم دوست ندارند با مجردها دوست باشند، البته اینو به یکی از دوستای مجردم گفتم منم قبلا این جوری فکر می کردم بعد فهمیدم به خاطر مشکلات و محدودیت ها دوستام باهام رفتارشون فرق کرده!؟

دیگه خلاصه که اونایی که مجردن دوست دارند متاهل بشند و اونایی که متاهل هستند دوست دارند از ازدواج بیان بیرون، جمله ی معروفیه!؟


پی نوشت: الان رفتم تلگرام نوشته: شما چیزهای کوچک طلب می‌کنید،

در صورتی که می‌توانید کل عالم هستی و جاودانگی را داشته باشید.

#نیسارگاداتا

من همیشه فکر می کنم محبت بین یه زوج چیز خیلی بزرگیه حتی بزرگ تر از همه ی عالم، آیا در رویاهای واهی بودم؟!


بعدنوشت: الان یه چیز دیگه روی تلگرامم اومد:

بیماریِ عجیبی در جهان هست
و آن خواستنِ چیزهایى است که نداریم!
و این چرخه هیچگاه پایان ندارد...