دیشب خوابای چپر چلاق دیدم خیلی چرت و پرت بود!
فالیباف و نوه امام و انسیه خزعلی و این قماش داشتن میرفتن مکه، بعد به منم گفتن باهاشون برو اما بعد اونا گفتن من نفوذی هستم و لازم نیست باهاشون برم منم گفتم چه خوب اصلا نخواستم چه بهتر!؟
اعصابم خرد کردن تو خواب، از صبح دلم می خواد پاچه بگیرم با همه دعوا کنم، دو نفر رو که لعنت کردم، ما رو چه به دین عیسی مسیح؟!
واقعا در این جور مواقع می فهمی این پیامبرا و اماما چقدر مرد بودند ما که سر انگشتشون هم نمیشیم اما ادعا و مدعا از سر و رومون می باره!؟
آنگاه المیترا گفت با ما از مهر سخن بگو
پس او سر برداشت و مردمان را نگریست، و سکوت آن ها را فراگرفت. و او به صدای بلند گفت:
هنگامیکه مهر شمارا فرا می خواند، از پی اش بروید؛
اگرچه راهش دشوار و ناهموار است.
و چون بال هایش شما را در بر می گیرند، وا بدهید، اگر چه شمشیری درمیان پرهایش نهفته باشد و شما را زخم برساند.
و چون با شما سخن می گوید او را باور کنید، اگر چه صدایش رویاهای شما را برهم زند، چنان که باد شمال باغ ها را ویران می کند.
زیرا که مهر در همان دمی که تاج بر سر شما می گذارد، شما را مصلوب می کند. همچنان که می پروراند هرس می کند. همچنان که از قامت شما بالا می رود نازک ترین شاخه هاتان را که در آفتاب می لرزند نوازش می کند، به ریشه هاتان که در خاک چنگ انداخته اند فرود می آید و آنها را تکان می دهد.
شما را مانند بافه های جو در بغل می گیرد.
شما را می کوبد تا برهنه کند.
شما را می بیزد تا از خس جدا کند.
شما را می ورزد تا نرم شوید؛
و آنگاه شما را به آتش مقدس خود می سپارد تا نان مقدس شوید، بر خوانِ مقدس خداوند.
همه ی این کارها را مهر با شما می کند تا رازهای دل خود را بدانید، و به این دانش با پاره ای از دل زندگی مبدل شوید.
اما اگر از روی ترس فقط در پی آرامِ مهر و لذت مهر باشید، پس آنگاه بهتر است که تن برهنه ی خود را بپوشانید و از زمین خرمن کوبی مهر دور شوید، و به آن جهانِ بی فصلی بروید که در آن می خندید، اما نه خنده ی تمام را، و می گریید، اما نه تمام اشک را.
مهر چیزی نمی دهد مگر خود را، و چیزی نمی گیرد مگر از خود.
مهر تصرف نمی کند، و به تصرف در نمی آید؛ زیرا که مهر بر پایه ی مهر پایدار است.
هنگامی که مهر می ورزید مگویید « خدا در دل من است، » بگویید « من در دل خدا هستم ».
وگمان مکنید که میتوانید مهر را راه ببرید، زیرا مهر اگر شما را سزاوار بشناسد، شما را راه خواهد برد.
مهر خواهشی جز این ندارد که خود را تمام سازد.
اما اگر مهر می ورزید و شما را باید خواهشی داشته باشید، زنهار که خواهش ها این ها باشند:
آب شدن، چنان جویباری که نغمه اش را برای شب می خواند.
آشنا شدن با درد مهربانی بسیار.
زخم برداشتن از دریافتی که خود از مهر دارید؛ و خون دادن از روی رغبت و با شادی.
بیدار شدن در سحرگاهان با دلی آماده ی پرواز و به جا آوردنِ سپاس یک روز دیگر برای مهرورزی؛
آسودن به هنگام نیمروز و فرو شدن در خلسه ی مهر؛
بازگشتن با سپاس به خانه در پسین گاهان؛
و آنگاه به خواب رفتن با دعایی در دل برای کسانی که دوستشان می دارید؛ با نغمه ستایشی بر لب.
جبران خلیل جبران پیامبر
امروز روز کتابه، اون کتاب ها که اینترنتی از تهران سفارش داده بودم پست آوردشون در مورد آگاهی و مغز و فلسفه و ذهن و ذهن آگاهی و این چیزاست!
امروز دیدم پردیس کتاب مشهد تخفیف گذاشته سه تا کتابم از اونجا گرفتم الان آوردن!
اسم یکیش کتاب مقدس عشق است در مورد زندگی و ارتباط عاشقانه است اولش که خیلی قشنگ بود هر روز یه مقدار می خونمش، پیشنهاد می کنم بخونیدش
یه کتاب دیگه پیامبر و دیوانه است که من ایبوکشو پیدا کرده بودم اما خوانا نبود الان خریدم هر روز یه مقدارش رو بخونم ادبیات خاصی داره جبران خلیل جبران
یه کتاب دیگه هم در مورد هوش مصنوعی و آینده است که خیلی جالب باید باشه اونم هر روز یه مقدار می خونم
دیگه خوراک دارم قول میدم با کسی با دعوا نکنم سرتون غر نزنم اعصابم بهم نریزه
دوستتون دارم یارهای همیشه همراه
آنگاه المیترا گفت: با ما ازعشق سخن بگوی.
پیامبرسربرآورد و نگاهی به مردم انداخت ،وسکوت و آرامش مردم را فرا گرفته بود. سپس با صدائی ژرف و رسا گفت:
هرزمان که عشق اشارتی به شما کرد در پی او بشتابید،
هر چند راه او سخت و ناهموار باشد.
وهر زمان بالهای عشق شما را دربر گرفت خود را به او سپارید،
هر چند که تیغهای پنهان دربال و پرش ممکن است شما را مجروح کند.
وهر زمان که عشق با شما سخن گویداورا باور کنید،
هرچند دعوت او رویاهای شما را چون باد مغرب در هم کوبد و باغ شما را خزان کند.
زیرا عشق چنانکه شما را تاج برسرمی نهد به صلیب نیز می کشد.
وچنانکه شما را می رویاندشاخ و برگ شما را هرس می کند.
وچنانکه تا بلندای درخت وجودتان بالا می رود و ظریف ترین شاخه های شما را که در آفتاب می رقصند نوازش می کند،
همچنین تا عمین ترین ریشه های شما پایین می رود و آنها را که به زمین چسبیده اند تکان می دهد.
عشق شما را چون خوشه های گندم دسته می کند.
آنگاه شما را به خرمن کوب از پرده خوشه بیرون می آورد.
وسپس به غربال باد دانه را از کاه می رهاند،
و به گردش آسیاب می سپاردتا آرد سپید ازآن بیرون آید.
سپس شما را خمیر می کند تا نرم و انعطاف پذیر شوید،
وبعد از آن شما را برآتش مقدس می نهد تا برای ضیافت مقدس خداوند نام مقدس شوید.
عشق با شما چنین رفتارها می کندتا به اسرار قلب خود معرفت یابید.
و بدین معرفت با قلب زندگی پیوند کنید و جزئی از آن شوید.
اما اگر از ترس بلا و آزمون ،تنها طالب آرامش ولذتهای عشق باشید،
خوشتر آنکه عریانی خود بپوشانید
و از دم تیغ خرمن کوب عشق بگریزید،
به دنیایی که از گردش فصلها در آن نشانی نیست:
جایی که شما می خندیداما تمامی خنده خود را بر لب نمی آورید
ومی گریید اما تمامی اشکهای خود را فرو نمی ریزید.
عشق هدیه ای نمی دهد مگر از گوهر ذات خویش.
و هدیه ای نمی پذیرد مگر از گوهر ذات خویش.
عشق نه مالک است و نه مملوک،
زیرا عشق برای عشق کافی است.
وقتی که عاشق می شوید مگویید«خداوند در قلب من است»، بلکه بگویید«من در قلب خداوند جای دارم».
وگمان مکنید که زمام عشق در دست شماست ،بلکه این عشق است که اگر شما را شایسته بیند حرکت شما را هدایت می کند.
عشق را هیچ آرزو نیست مگر آنکه به ذات خویش دررسد.
اما اگر شما عاشقید و آرزویی می جویید،
آرزو کنید ذوب شوید و همچون جویباری باشید که با شتاب می رود و برای شب آواز می خواند.
آرزو کنید که رنج بیش از حد مهربان بودن را تجربه کنید.
آرزو کنید زخم خورده فهم خود از عشق باشیدو خون شما به رغبت و شادی بر خاک ریزد
آرزو کنید سپیده دم برخیزید و بالهای قلبتان را بگشایید
و سپاس گویید که یک روز دیگر از حیات عشق به شما عطا شده است.
آرزو کنید هنگام ظهر بیارامید و به وجد و هیجان عشق بیاندیشید،
آرزو کنید شب هنگام با دلی حق شناس و پر سپاس به خانه باز آیید،
وبه خواب روید،با دعایی در دل برای معشوق و آوازی بر لب در ستایش او.
پیامبر
جبران خلیل جبرانکلی مقاله و مطلب در مورد حضرت عیسی که بزرگان اسلام نقل کردند پیدا کردم، نمی دونم چقدر درست هستند!
این ها رو آدم می خونه بیشتر گیج میشه و خوب بهتره خودت به تصویری برسی مثل جبران خلیل جبران که کتاب عیسی پسر انسان رو نوشته!
همانندی علی و عیسی در سنت اسلامی