از آنجایی که باید به مخاطب احترام گذاشت من تصمیم گرفتم گاهی بیایم و روزانه نویسی کنم!
امروز پیاده رفتم درمانگاه تا آخرین آمپول باز کننده کمرم را بزنم، هوا خیلی عجیب بود چنین هوایی را تا به حال ندیده بودم اصلا بوی بهار نمی آمد و هوا گرم بود و یک حالتی داشت برای مثال داغ، خورشید هم از بین ابرها می تابید!
من فکر کنم توی راه فشارم افتاد شکلات گرفته بودم خوردم خونه هم رسیدم آبمیوه و بستنی که گرفته بودم خوردم دو لیوانم آب خوردم اما هنوز حالم جا نیومده!؟
دو تا شعر هم گفتم از میوه فروشی هم خیلی کم خرید کردم، خیلی آهسته اومدم چون آمپول زده بودم!
رفتنی دو تا از دوستان نسبتا قدیمی را دیدم خانه یشان نزدیک خانه ی ماست و یکیشان ازدواج کرده است و پسردار شده است البته هر دو با هم خواهرند، عید را تبریک گفتیم و حال و احوال کردیم، پسرک پستونک داشت و می خندید و خجالت می کشید!
این هم ماجراهای بیرون رفتن من، از این به بعد می خواهم بیشتر بیرون بروم، خانه نشینی آدم را دیوانه می کند!
امروز یه کلیپ دیدم می گفتن خوب و محترمانه خداحافظی کنید، منم اومدم از شما مخاطبان گرامی خداحافظی کنم این چند سال پایه م بودید ممنونم!
البته من اینجا رو راه انداختم چون فهمیدم از خودخوری زیاد بیمار شدم و گاهی هم در برون ریزی درونیاتم زیاده روی کردم امیدوارم باعث ناراحتی شما نشده باشم!
من دیگه به یه بن بست رسیدم، از طرفی عاشق کسی هستم و خوابشو می بینم که منو نمی خواد، از طرفی تنهایی و بیماری داره داغونم می کنه و همه چی زندگیم بهم ریخته، دیگه خسته شدم اما راه چاره ای هم ندارم، دو روز ورزش کردم بیشتر از یک هفته است کمرم گرفته و ام آر آی هم دادم که نشون میده وضعیت کمرم نرمال نیست!
قرار بود بی نیاز بشم اما از هر موقع دیگه نیازمندتر هستم!؟
یه معلم داشتیم همیشه می گفت شما رو به خدای بزرگ می سپارم، منم شما رو به خدای بزرگ می سپارم! خیر پیش
سال نو پیشاپیش مبارک!
همین طور که تو تختم خوابید بودم و درد می کشیدم، دیدم بازم تنهام و هیچکسی نمی تونه کمکم کنه و هیچ دارویی آنچنان خوبم نمی کنه، ناگهان با خودم گفتم دیگه واقعا لازمه از آدم ها ببری و با یه قیچی فرضی نخ قلبم رو از همه بریدم!
کمردرد امونم رو بریده دکترم رفتم سه تا آمپول زدم گفت یه هفته باید استراحت کنم، منم کاری ندارم جز خوابیدن و فکر کردن و آهنگ گوش کردن!
هیچ می دونستید صدای هایده مثل مسکن می مونه؟ تحمل درد رو راحت تر می کنه!
از اینکه کمتر می نویسم عذر می خوام، چند هفته که زونا داشتم، حالا هم که کمردرد! دیگه حرفی هم برای گفتن ندارم میام چرت و پرت میگم فقط!