آن روز در سازمان ملل، وقتی نماینده ی اسرائیل حرف می زد در مورد این که جمهوری اسلامی ایران باید از کمیسیون مقام زن بیرون برود، دیدم و احساس کردم این آقا واقعا عصبانی است به نظر نمی رسید دنبال صاف کردن چیزهای قبلی بین ایران و اسرائیل باشد واقعا عصبانی بود! کسی نمی تواند آن طور نمایش اجرا کند حتی بازیگرم باشد سرخ نمی شود!
الان مرا نکشید اما این نسلی که در اسرائیل در سن میانسالی و جوانیست همان جا دنیا آمده است آنجا را وطن خودش می داند اینکه چقدر عقاید آن صهیونیست های افراطی اولیه که فلسطین را از چنگ فلسطینی ها در آوردند را دارند یا نه نمی دانم!؟
اصلا جنگ مذاهب برای چیست؟! چه را می خواهند ثابت کنند؟! سرزمین موعود و مقدس یعنی چه؟! مگر سرزمین غیر مقدس هم روی زمین داریم؟! زمین مهد انسان بوده است از این رو مقدس است البته به نظر من؟! جنگل مقدس است، رودخانه مقدس است، دریا مقدس است، کویر مقدس است، چون که قشنگ هستند انسان را برای لحظاتی به مبدا متصل می کنند!
همه می دانیم حکومت اسرائیل مثل حکومت ایران فاسد است! ولی نمی دانیم چه بر سرش خواهد آمد همان طور که نمی دانیم چه بر سر ما خواهد آمد ولی آنها از حکومت ما می ترسند اصلا نه می خواهم بگویم آدم های خوبی هستند یا بد هستند فقط آدم هایی هستند شبیه به ما! شبیه نه از لحاظ عقاید و افکار از لحاظ انسان بودن!؟
اصلا تمام این حرف ها را زدم بگویم هر چه از نسل های گذشته به نسل های بعدی تر می رویم بین اکثریت افراد ملیت و مرز و نژاد و جنسیت و قومیت و مذهب و دین کمرنگ تر می شود آنچه اهمیت دارد این است که هم را بفهمیم و وسایل ارتباط جمعی و اینترنت باعث شده است آدم ها با گوشه و کنار دنیا با هم دوست شوند پایه ی این دوستی چیست؟! داشتن حرف مشترک، آدم ها اشتراکاتشان را با هم پیدا می کنند و با هم دوستی می کنند. معنی واقعی جهانی شدن این است! لطفا دعواهای گذشتگانمان را کنار بگذاریم تا کی می خواهیم انتقام تاریخ را از هم بگیریم؟! بس نیست!؟
کلا من چند سال است که لب دریا در حال گشتن و پیدا کردن صدف و گوش ماهی و این چیزها هستم!؟ وقتی هم پیدا می کنم ذوق می کنم می خواهم به بقیه بگویم!؟ اما بقیه خوشحال نمی شوند ولی منم طاقت این را ندارم که نگویم!؟ بعدم چیزهایی که پیدا می کنم را دیگران قبلا پیدا کردند و عنوان کردند چیز جدیدی نیست جزو اسرار دنیا هم نیست!؟
نه دل این را دارم به دریا بزنم!؟ چون که در واقع نمی خواهم!؟ هنوز نمی دانم حاضرم هزینه های دل به این دریا زدن را بدهم یا نه!؟ و نه حاضرم قدمی برگردم و دریا را ول کنم!؟ آره فعلا داستان من این است!؟
دنیا همیشه من را قرنطینه کرده است زمانی که بچه بودم دور از دیگران بودم زمانی که خواستم با دیگر بچه ها قاطی شوم یک دفعه حس غریب بودن کردم کلا هم اضطراب اجتماعی دارم نمی توانم خیلی با دیگران ارتباط بگیرم با هر کسی هم ارتباط گرفتم در آخر بهم نارو زد!؟ الانم که مریض هستم می خواهم از خانه بیرون بروم یک جای بدنم درد می گیرد!؟ نمی دانم این تنهایی اجباری چه داستانیست!؟ البته من به حساب دوستی می گذارم! نمی دانم درون بقیه حتی خانواده ی خودم چه هست که این طور دور می شوم!؟ یا بهتر است بگویم دورم می کنند!؟
دارم دیگر به این می رسم که هر چیزی در زمان و موقع خودش رخ می دهد!؟ هر چقدر بخواهی زور بزنی و بی تابی کنی و عجله کنی اتفاقی زودتر نمی افتد!؟
چند شب پیش باز خواب آینده را دیدم هنوز در همین خانه بودم فقط چند ثانیه بود!؟ واقعا چه مصیبتی هست دیگر فکر کنم زندگی ام یکنواخت بماند!؟
واقعا از لحاظ روحی و روانی و ذهنی و جسمی و عاطفی نمی توانم یک مرتبه جلو بروم یک بار دنیا جلوی چشم هایم زیر و رو شد به جنون رسیدم البته انگار یک بار دیگر هم این اتفاق خواهد افتاد!؟
دیروز یک جا خواندم نیایش و معنویت جنون آمیز است آدم های منطقی نمی توانند چنین رابطه ای را با هستی تجربه کنند!؟ کلی زحمت کشیدم عقل و منطق آموختم حالا باید بریزمشان دور!؟
چه دنیای عجیبیست تازه آخرش هم این است که کلا از ارتباط با آدم های عادی خارج می شوی!؟ این قدر که دنیایت متفاوت است و برای آدم های عادی غیر قابل فهم هستی!؟ همین الانش هم همین اتفاق یک جورهایی برایم افتاده است!؟
اصلا آدم چیست؟! کیست؟! کجاست؟! چند چند است؟! دنیا چیست؟! کیست؟! کجاست؟! چند چند است؟! خدا چیست؟! کیست؟! کجاست؟! چند چند است؟! زندگی چیست؟! ...
امروز کلمه ی گنج را در اینستاگرام جستجو کردم کلی صفحه در مورد گنج یابی و گنج ها و مکان هایی که گنج پیدا شده آمد!؟
من دنبال صفحه ی شعر بودم البته که یکی بیشتر نبود!؟
در آن صفحه ها عکس محل هایی در دل کوه گذاشته شده بود راه پله هایی در عمق کوه یا غارهایی اسرارآمیز!؟
واقعا همیشه فکر کردم غنایمی که اسکندر از هخامنشیان و تخت جمشید بدست آورد را کجا دفن کرده است البته بعضی ها می گویند فقط یک افسانه است اما اگر پیدا شود چه می شود!؟
اشیای انسان های گذشته من را به فکر می اندازد وقتی موزه می روی ظروف مختلفشان و دیگر آثار گذشتگان را می بینی با خودت فکر می کنی این ها که از این ظروف استفاده می کردند چه طور آدم هایی بودند!؟ دغدغه هایشان چطور بود!؟ زندگی را چطور می دیدند!؟
اشو که می گوید تمدن انسان ها را از خودشان دور کرده است انسان ها را ذهنی کرده است انسان های باستان بسیار به زیستن نزدیک بودند!؟ راستش را بخواهید چیزی که می گوید را نمی توانم تصور کنم!؟ به نظرم یک انسان باستانی دور از تمدن بوده است در یک عالمی بوده است که برای ما غریب است!؟
من که نمی فهمم چرا یک موقع ما باید مدرسه می رفتیم و ذهنی می شدیم حال باید کاری کنم از این ذهن دربیایم؟! خوب من که اول درست بودم چرا خرابم کردید!؟ بعد آن همه تجربه های زندگی در مدرسه و دانشگاه و محل کار چه؟! اضافیست!؟ حداقل بخشیش اضافیست!؟
ولی واقعا چقدر متفاوت هستیم یکی به دنبال گنج و ثروت است یکی به دنبال گنج ادبی است یکی به دنبال گنج معنوی هست و جالبیش این است که این دنیا برای همه ی کسان با خواسته های متفاوت خودش را می آراید، عروس هزار داماد!؟
چند روز پیش چند توصیه از آقای تسلا خوندم یکیش این بود آدم یا باید به همسرش برسه یا به کتاباش!؟ یک توصیه ی دیگه هم داشت که از رابطه ی جنسی در سن بالا پرهیز کنید؟!
به نظرم واقعا راست میگه!؟ اون موقع ها که دانشگاه می رفتم بچه ها می گفتن تو آخرش با لپ تاپت ازدواج می کنی!؟ البته الان که در عقد گوشی هستم!؟ خیلی لوس بودم می دونم!؟
ولی واقعا من که اون موقع که موقعش بود دنبال این چیزا نرفتم الان چرا برم؟! اونم با این تفاسیر!؟ اگه یه موقعی هم رفتم یکیش به خاطر این بود که روانشناسا و دکترها می گفتن اگر ازدواج کنی خوب میشی که اونم الکی می گفتن فکر کنم!؟ از طرف دیگه احساس تنهایی می کردم اما بعد دیدم متاهل ها هم احساس تنهایی می کنند!؟
بعدم یه دوست هم جنس داشتم بهم نشون داد رابطه های امروزه بیشتر 3 یا 4 سال دوام نمیارند چه دوستی با جنس خودت چه جنس مخالف!؟ واقعا چه کاریه خوب!؟ تازه اون خیلی ازدواجی بود منم هوایی کرد ولی الان باز دارم میرم تو مسیر خودم!؟
این که این چند وقت زیاد در مورد این موضوع می نویسم برای این هست که بهش فکر می کنم تقریبا هم تکلیف خودم رو روشن کردم می خوام مجرد بمونم مردد نیستم فقط باز بعضی پیشنهادها بهم میشه منم بلافاصله رد می کنم هنوز محکم نشدم!