باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

مکافات عمل

از وقتی که من چشم باز کردم تو این جامعه دیدم که مردان بر ضد زنان هستند و زنان رو شیطان می دونند، ما رو دچار یه حس بد به خودمون کردند ولی من هر چه بزرگ تر شدم دیدم مردان شیطان صفت تر هستند یعنی دنیا می خواست به من بگه حرف مردا رو اشتباه قبول کردی اون جوری که اونا میگن نیست!

حالا هم تصمیم گرفتم جای تمام تاریخ که مردا تو کتاب هاشون در مورد زن ها بد گفتند من هم در مورد مردها بد بگم هر چند مکافات کمی هست ولی دل خودم خنک میشه هر کس هم ناراحته نخونه و بره وبلاگ بزنه از مردها دفاع کنه تا بیشتر بزنن تو سرش، ما دیگه نمی زاریم کسی بزنه تو سرمون!


پی نوشت: البته من چند روز پیش عذرخواهی کردم و دیگه بد کسی رو نمیگم و بیشترین مکافات برای مردان اینه که دیگه زن ها عوض شدند و محبتشون رو دریغ می کنند از مردها و این بزرگترین تنبیه شون هست البته این قدر مغرورند که بازم پشیمون نمی شوند!

جدول حال

دیروز یک جدول درست کردم، ردیف های افقی روز و تاریخ و ردیف های عمودی صبح و ظهر و شب، اگر حالم خوب باشه خوب علامت می زنم و اگر حالم بد باشه بد رو علامت می زنم!

دیروز کلا حالم خوب بود، امروز صبح هم تقریبا حالم خوب بود، یه دوشم گرفتم!

این کار رو کردم که بفهمم تو یک ماه، چقدر حالم خوبه و چقدر بد، که اگر خواستم برم کلاس یا سر کار بهانه نیارم حالم بده!

اما از دیروز یه حس قدردانی توم به وجود آورده، هیچ وقت فکر نمی کردم حالم دوباره این قدر خوب بشه، خدا رو شکر!

روز نوشت امروز

امروز رفتم پیاده روی!

خیلی حوصله نداشتم یه مسیر کوتاه رو رفتم!

هوا عجب گرم شده؟!

برگشتنی از سوپرمارکت خرید داشتیم!

خرید کردم!

خوشمزه جاتم گرفتم!

جاتون خالی خوردم!

**********

امروز بوستان سعدی رو بالاخره تموم کردم!

پایانش خیلی قشنگ بود!

واقعا سعدی استاد به فکر انداختن آدمه!؟

به جاش کتاب درس حافظ دکتر محمد استعلامی رو شروع کردم!

میگه تعصب نداشته باشید رو حافظ!

کتاب رو خیلی ساله دارم!

دو جلده ولی هیچ وقت از اول تا آخر نشستم بخونمش!

یه غزلی رو نمی فهمیدم رفتم تو کتاب نگاه کردم!

روزانه یک غزل بخونم با مقدمه هاش، یه یک سال و نیمی طول می کشه!

************

دیگه از چی بگم؟

از دردم که درمان نشد؟!

از مردم شهر؟!

باز زلزله شده دیشب!؟

من که خواب بودم متوجه نشدم!

جنگم داره بالا می گیره!

برگ های جدیدی از تاریخ داره نوشته میشه!

رو به جلو حرکت کردن

بچه ها میگن من خیلی تو گذشته ام، چه گذشته ی خودم، چه گذشته ی تاریخی، خوب دنبال اینم ازش درس بگیرم البته بیشتر حیرت می کنم چه از کارهای خودم، چه از کارهای بقیه!

درسته همه جایزالخطا هستند قصد سرزنش کردن ندارم ولی  بچه ها راست میگن این یاسی که من بهش دچار شدم باعث میشه آینده رو از دست بدم!

واقعیت اینه که هیج برنامه ای واسه آینده ندارم، حتی نمی دونم حالا که اشتباه کردم چطور درستشو یاد بگیرم و عمل کنم!؟

ولی این جمله ی رو به جلو حرکت کردن، خیلی برام جذاب بود، باید پاهامون رو بذاریم روی پله های بالاتر، جرئت کنیم و همت کنیم، نترسیم چی می خواد بشه، مایوس نباشیم، پله های بالاتر تاریخ!


پی نوشت: الان که فکر می کنم می بینم دوست دارم تو گذشته بچرخم، سرگرمیمه فقط باید تعادل ایجاد کنم از آینده غافل نشم!

صد سال تنهایی

صوت رمان صد سال تنهایی را چند روز است گوش می دهم برایم چندان جذاب نیست، کلا سر هر رمانی می روم جذبش نمی شوم!

امروز در آموزش آنلاین داستان نویسی، استاد گفت باید مطالعه زیاد کنیم نه فقط داستان بلکه فلسفه و تاریخ و هر کتاب درست و حسابی را بخوانیم و بتوانیم با فکر دیگران فکر کنیم!

من با این بی میلی که به کتاب پیدا کردم فکر می کنم فعلا به جای خاصی نمی رسم، قبلا هم آنچنان درگیر داستان نمی شدم همان حکایت های سعدی و مثنوی مولانا را بخوانم بهتر است!