باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

زندگی و آرزوها

بعضی ها معتقد هستند ذهن ما توسط آموزش شرطی شده است که به دنبال داشتن و آرزو کردن برود. 

اگر انسان هایی که در جاهای دور افتاده از تمدن زندگی می کنند ببینیم فقط زندگی می کنند و بی آرزو هستند.

عده ای بی آرزویی را خوشبختی می دانند و معتقد هستند ما باید ذهن خود را از شرطی شدگی نجات داده و در همین لحظه اکنون زیست کنیم.

این حالت، یک حالت مراقبه گون است که در روانشناسی به آن ذهن آگاهی گفته می شود.

یعنی وقتی می خوریم تمام آگاهیمان روی خوردن است وقتی آشپزی می کنیم تمام آگاهیمان روی آشپزی است و وقتی ظرف ها را می شوییم تمام آگاهیمان روی ظرف شستن است. آگاهی با هوشیاری و تمرکز متفاوت است.

اما باید متوجه باشیم که در این روش های عرفانی زیاده روی نکنیم و نخواهیم پله پنجاهم را موقعی که در پله بیستم هستیم بپیماییم که نه تنها نتیجه نمی دهد بلکه تنیجه عکس می دهد.

خودشناسی و جستجوی حقیقت هم مثل هر چیز دیگر مراحل و مراتب دارد و چیزی که برای مراحل بالاست برای کسی که در مراحل اولیه است مفید نخواهد بود.

در پایان قسمتی از شعر زیبایی از سهراب سپهری در مورد زندگی و زیستن در لحظه حال ( اکنون ) را قرار می دهم.

زندگی تر شدن پی در پی
زندگی آب تنی کردن در حوضچه اکنون است
رخت ها را بکنیم
آب در یک قدمی است
روشنی را بچشیم

به دنبال آرزوهایت برو

در نوشته قبلی در مورد خوشبختی و رضایت نوشتم

این نوشته به این معنی نبود که به دنبال آرزوهایمان نرویم

هیچ کس از آینده خبر ندارد

شاید دو نفر که یک آرزو دارند یکی با رسیدن به این آرزو احساس خوشبختی و رضایت کند و دیگری بعد از رسیدن به این آرزو چنین احساساتی نداشته باشد!

پس به دنبال آرزوها و خوشبختی رفتن کار بیهوده ای نیست اما باید به حساب شده و با دید همه جانبه به دنبالش برویم.

چه بسا افرادی که به آرزوهایشان می رسند اما بعد از چندی می بینند آنچه می خواستند نیست.

اگر این اتفاق چند بار برایتان افتاده است این می تواند یک پیام از طرف کائنات به شما باشد که آنچه به شما احساس رضایت می دهد خودشناسی و جستجوی حقیقت است.

 و یا امکان دارد پیام این باشد شما بزرگ تر از آن هستید که گمان کردید و در دنیا رسالتی بزرگ تر دارید پس ببینید چه چیز شما را به شوق می آورد و دغدغه هایتان چیست!؟

خوشبختی

خوشبختی را در چه می دانید؟

داشتن خانواده، پدر و مادر و ...؟

داشتن همسر و فرزند؟

داشتن ثروت؟

داشتن تحصیلات؟

داشتن شغل؟

داشتن ماشین؟

داشتن خانه؟

داشتن ویلا تو شمال؟

داشتن یک آب باریکه؟

داشتن هواپیمای شخصی؟

داشتن قایق تفریحی؟

داشتن فضاپیما؟

داشتن تلویزیون؟

داشتن کتاب و کتاب خواندن؟

داشتن لباس؟

داشتن نان و آب؟

داشتن سرپناه؟

عضویت در تیم ورزشی دلخواه؟

داشتن شرکت های غول؟

ریاست جمهوری؟

عضویت در دولت؟

داشتن یک پاک کن؟

داشتن یک تراش؟

داشتن مدادرنگی؟

داشتن بوم نقاشی؟

داشتن قلم و دوات؟

داشتن نداشته هام؟

داشتن توپ؟

داشتن جسم سالم؟

داشتن روح و روان سالم؟

مهمونی رفتن؟

کافه رفتن؟

رستوران رفتن؟

پارک رفتن؟

پیک نیک رفتن؟

رفتن به کویر؟

رفتن به دریا؟

رفتن به جنگل؟

مسافرت رفتن؟

زندگی تو آمریکا؟

زندگی شمال شهر تهران؟

یافتن حقیقت جهان؟

آزادی؟

برابری؟

عدالت؟

شما به لیست من اضافه کنید

ولی خیلی ها، خیلی از این ها رو دارن و خوشبخت نیستن چرا؟

چون از زندگی رضایت ندارند!؟

از زندگی رضایت ندارند چون نمی دونند چرا زنده هستند؟!

اصلا کی واقعا می دونه چرا زنده است؟!

زنده باشی که چی کار کنی؟!

زندگی مفت هست! به رایگان به ما داده شده!

فرق ما در این هست که چگونه می سازیمش!

اگر آن طورکه خودت می خوای بسازیش راضی خواهی بود

تبصره1 گاهی به دنبال آنچه می خواهی می روی و بعد می فهمی نه اونی که من می خواستم نبود! عمرت می شود دنبال این و آن رفتن نرسیدن آن وقت هست که باید بپرسی کجای کار را اشتباه کردم؟! خودم را درست شناخته بودم؟ یا تحت تاثیر دیگری قرار گرفتم!؟

تبصره2 گاهی هم نمی گذارند که بسازیش از پشت خنجر می زنن، چوب لای چرخت می گذارند، دشمنی می کنند، دولت خرابه، جنگه، خشکسالیه و .... اینا دست ما نیست

پس چی دست ماست؟ هیچی

پس چگونه راضی باشیم؟!

این سوال بزرگی هست

دیدید یکی با اندک امکانات راضی و خوشبخت هست و یکی با تمام امکانات نالان؟!

خوشبختی و رضایت راز بزرگی هست که سر بسته مانده است

اگر حل بشود کار بزرگی شده است!

اما آن چیزی که مشخص است یک حس درونی هست و داشتن ها رابطه ی چندانی ندارد

سوالات بنیادی

من نرفته برگشتم!

گفتن بنویس


تا حالا فکر کردید چرا خدا که می تونست یک دفعه اون چیزی که می خواد رو بیافرینه چرا این کار رو نکرد؟ 

چرا زمان و مکان درست کرد؟ 

چرا گیتی به این بزرگی رو خلق کرد؟ که زمین توش هیچه؟ 

چرا گیتی به این بزرگی رو از ذره های بنیادی درست کرد که خیلی خیلی کوچک هستند؟

چرا بیشتر کائنات رو جوری درست کرده که چشم انسان نمی تونه ببینه احتیاج به دستگاه داره برای دیدن؟! چه در حد ریزش چه بزرگش؟!

واقعا ما توی کیهان به این بزرگی تنها موجودیم؟! 

چرا دنیا که برنامه ریزی شده است از اول و آخرش نوشته شده پس اختیار چیه؟ پس بهشت و جهنم چه معنی میده؟ پس چطور  فرمول های احتمالات ریاضی به درستی کار می کنه؟!

چرا این قدر سختش کرده؟!

اصلا این همه آدم که در طول تاریخ بودن بیشترشونم به فکر تعالی نبودن به چه درد خدا می خوردن؟!

دلش می خواسته کارگردانی کنه؟ یا بازی شطرنجه؟ شایدم سیمز هست!؟

الان این سوال های من کفر حساب میشه؟! میان منو می گیرن اعدام می کنن؟!

آخه این همه سوال؟!

این همه عجایب؟!

شما بودید احساس پوچی نمی کردید؟!

از طرفی شما دچار شگفتی نمی شوید؟!

هم تحسین برانگیزه

هم سوال برانگیزه

هم باعث کفر میشه

هم باعث ایمان میشه

هم باعث امید میشه

هم ناامیدت می کنه

دوست داری شیرجه بزنی به عمق

و هم دوست داری پرواز کنی به اوج


اما بیشتر ما فکر نمی کنن به این ها دنبال زندگی روزمره هستند

اوه یه عالم مشغله دارن وقت ندارن به این چیزا فکر کنن

بعضیا هم براشون مهمه خوش بگذرونن، لذت ببرن

این ها البته از خودشون غافل شدن!

دنیا رو آدم های غافل می چرخونن!

پیر که میشن تازه می فهمن زندگی نکردن! زندگیشون مثل باد رفت!

سوال اینجاست:

از کجا آمده ام، آمدن بهر چه بود

به کجا می روم آخر، ننمایی وطنم

شیوه ی جدید

از آن جایی که نوشته های سیاسی من کامنت می خوره اما نوشته های دیگر نه پس نتیجه می گیریم که یا خواننده علاقمند نیست یا من شیوه ی درستی برای بیان انتخاب نکرده ام!

البته به نظر خودم شیوه ی درستی برای مطالب سیاسی هم ندارم این شیوه ی فعلی آتش را در معرکه بیشتر می کند و در نتیجه مضر است.

فعلا نمی نویسم چون که می خواهم شیوه ی جدیدی بیابم شیوه ای که شوق ایجاد کند، آشتی دهد، محترمانه باشد، از جانبداری مبرا باشد و ... می دانم خیلی کمالگرایانه است ولی من سعی خودم را می کنم.

لطفا برایم کامنت بنویسید تا ایراداتم را متوجه شوم و اگر جایی کارم خوب است ادامه دهم ممنونم