باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

ایران من

ایران من پابرجا بمان!

ای قلب زمین تو دوباره تازه می شوی!

خشم ها و کینه ها و عداوت ها تمام می شوند!

و تو می مانی و مردمت

مردمت بیدار می شوند

دوباره آبادت می کنند

زندگی دوباره در رگ های تو جریان پیدا می کند

و داستان های نو می سرایی

آکنده از مهر می شوی

و دوباره طلوع می کنی

من می دانم


#ماهش

ای وطن

ای وطن ای تویی پاینده خاک
ای همو مانده بر سینه ی زمین تابناک

باشی آباد و آزاد و سرافراز
از طوفان های روزگار چه باک؟

#ماهش

تاریخ ایران زمین

در کتاب های حکمای ایرانی می خوانیم یک دوره هایی ایران زمین توسط مردم و حکومت ها آباد و ساخته شده است و یک دوره هایی هم دوره های نابودی و از میان رفتن شکوه ایران زمین بوده است!

حکما بر این اعتقادند که هر دو دوره لازم هستند و کامل کننده ی هم هستند و در این فعل و انفعالات، اتفاقاتی می افتد و کسانی ظهور می کنند که تاریخ را رقم می زنند!

البته تاریخ دیگر کشورها را هم که می خوانیم چنین فراز و نشیب هایی را داشته اند!

حال ما در دورانی از تاریخ ایران زمین هستیم که به سوی نابودی و تاریکی می رویم و قاعدتا یا کسانی ظهور می کنند تا این اوضاع را عوض کنند یا جنگ های بزرگی در می افتد و بیماری و گرسنگی بیش از پیش شایع می شود!

من هم به تنهایی کاری ازم بر نمی آید هر چه روضه بخوانیم فایده ندارد مردم به نوعی و حکومت به نوعی دیگر گوششان بدهکار نیست!؟

فعلا خشم و کینه و نفرت بین ما بیشترین رواج را دارد و حتی در خانواده ها هم وضع همین طور است و خوب من نمی دانم باید چه کار کرد خودم نمی توانم کینه ی دیگران را فراموش کنم و آن ها را ببخشم چگونه برای دیگران روضه بخوانم!؟

برای ایران

برای ایران می گریم!

برای ایرانی که همیشه در دست جباران است!

جباری می رود و جباری دیگر می آید!

ایرانی که روزی مهد فرهنگ و اندیشه بود!

ایرانی که آبادان بود!

ایرانی که مردمش شاد بودند!

ایرانی که مردمش با محبت و درستکار بودند!

ایرانی که تمام مردم جهان داستان ها ازش می گفتند!

حال ویرانه شده است!

مردمش در حال فرارند!

مردمش ... وای مردمش!

ایران، ایران، ایران!

چه بر سرت آوردند!؟

کار که بود!؟

من در یاس و ناامیدی!

منتظر روزی که مردمش بیدار شوند!

صحنه ی هنرمندی

همیشه برایم سوال بود که چرا خداوند این گونه دنیا را خلق کرده است و با  انسان ها مثل مهره های شطرنج بازی می کند تا اینکه در یکی از شرح های منطق الطیر عطار نیشابوری خواندم که دنیا مثل صحنه ی هنرمندی با شن روی شیشه است.

حتما دیده اید هنرمندانی که با شن روی شیشه طرح هایی می کشند و چقدر هم قشنگ هست اما دوباره خودشان طرح را خراب می کنند و طرح دیگری درست می کنند گویا زمان عطار هنرمندانی با خاک این کار را می کردند.

شاید با خودتان بگویید چرا این کار را می کنند!؟ این همه زحمت بکشی بعد خرابش کنی و دوباره بکشی؟! در جواب باید گفت این افراد عاشق طرح زدن هستند، عاشق کشیدن یک لحظه هم نمی توانند صبر کنند.

من این را می فهمم بچه که بودم با لگو ساختمان می ساختم من عاشق ساختن بودم هر دفعه هم بعد از چند روز خرابش می کردم و دوباره یک مدل جدید می ساختمش و هر دفعه چیزهای جدیدتری در مورد ساختن یاد می گرفتم.

خواهرم دوست داشت با خانه های لگویی من بازی کند با آدمک هایش کلی بازی می کرد و من همیشه فکر می کردم چرا حوصله اش سر نمی رود و او هم همیشه به من می گفت چرا هی خراب می کنی و از نو می سازی!؟ هم را نمی فهمیدیم!؟

بگذریم خداوند همیشه طرح های نو را بعد از خرابی می سازد و الان زمان خرابی است و ان شاءالله عمری باشد ببینیم بعد از این خرابی ها چه ساخته خواهد شد قطعا طرح قشنگی خواهد بود! به امید آبادی!