باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

دوباره انرژیم منفی شد!

دیروز و دیشب حالم خیلی خوب بود!

خیلی شاد بودم!

اما امروز صبح که بیدار شدم انرژیم منفی هست!

نمی دونم چرا به یه ثبات نمی رسم!

همه ش نوسان دارم!؟

می گن این دنیا خاصیتش اینه که نوسان کنه!؟

چه درونت چه بیرونت!؟

باید قبول کنی ثباتی وجود نداره!؟

سعی کردم بقیه رو هم ببخشم!؟

با اینکه حقشون نیست!

اما آزادی خودم مهم تره!

جدول حال

دیروز یک جدول درست کردم، ردیف های افقی روز و تاریخ و ردیف های عمودی صبح و ظهر و شب، اگر حالم خوب باشه خوب علامت می زنم و اگر حالم بد باشه بد رو علامت می زنم!

دیروز کلا حالم خوب بود، امروز صبح هم تقریبا حالم خوب بود، یه دوشم گرفتم!

این کار رو کردم که بفهمم تو یک ماه، چقدر حالم خوبه و چقدر بد، که اگر خواستم برم کلاس یا سر کار بهانه نیارم حالم بده!

اما از دیروز یه حس قدردانی توم به وجود آورده، هیچ وقت فکر نمی کردم حالم دوباره این قدر خوب بشه، خدا رو شکر!

از خودم بدم اومده!

از موقعی که نوشته ی قبلی در مورد مرده ها رو نوشتم از خودم بدم اومده، آخه من به این آدم ها وقتی زنده بودند حس بد داشتم!؟ نمی دونم چرا!؟ من حس هام اغلب اشتباهه، وقتی این آدم ها رو شناختم به نظرم استحقاق تحسین داشتند اما چرا من حس اولیه م وقتی می بینمشون بده؟!

گفتم اعتراف کنم شما بدونید من کاملا اون جوری که خودم رو نشون میدم نیستم، من بیشتر بعد خوب ماجرا رو نشون میدم اما درونم پر چیزهای بدی هست که نمی دونم چرا هست!؟ نمی دونم از کجا اومده یا میاد!؟

پشیمان شدم

الان باز پشیمان شدم

می خوام نوشته هام رو پاک کنم

یعنی این قدر بدم که می خوام یکی رو بکشم!؟

نمی دونم این چیه تو من که یهو فوران می کنه!؟


بعدنوشت: الان باز پر نفرتم، نمی تونم ببخشم، حقش نیست بخشیده بشه!؟ وقتی من این جوریم وای به حال آدم بدا!؟

باز من چشم خوردم!

دیروز گفتم چند روزه حالم خوبه و در لحظه هستم، امروز از خواب پاشدم سرم گرفته، حالت سرماخوردگی دارم، یه چای گرم خوردم بهتر شدم، باید خودمو ببندم به مایعات گرم!؟

خواب های بد و پر استرسی هم دیدم، خواب دیدم دارم واسه فروشگاه بابام برنامه نویسی می کنم، داییم هم بود نظر می داد، فروشگاه داشت ورشکسته میشد، کارمندان داشتند خیانت می کردند، اصلا یه وضعی!؟


بعد نوشت: چنان سرم گرفته که حوصله ی هیچ کار رو ندارم ولی شاید از خونه زدم بیرون، سرماخوردگی نیست!