می دانم با حرف های چند وقت اخیرم دل بعضی ها را شکسته ام و بعضی دیگر را هم آزار داده ام نمی خواهم بگویم مرا ببخشید و ازتان دلجویی کنم چون نمی شود و اتفاقیست که افتاده است!
فقط خواستم بگویم من هم انسانم و محدودیت های خودم را دارم و گاهی تحت فشارهای روحی و روانی قرار می گیرم و البته خطا می کنم خطا از من بنده است و خود خدا هم جواب اشتباهاتم را می دهد کما اینکه الان داده است، دیگر چاره ای ندارم و باید صبر کنم و البته تا آن زمان خوبی کنم تا شاید مورد بخشش قرار بگیرم!
امروز خاله م روی گروه خانواده مامانم یه چیزی گفت که لج منو دربیاره منم اون و تمام خانواده ی مامانم رو شستم و پهن کردم بعدم لفت دادم از گروه!
اولش خیلی حس خوبی داشتم که جوابشو دادم آخه از بچگی به ما گفتن جواب ندین منم بچه ی خوب جواب هیشکی رو نمی دادم و فکر کنم همینم افسرده ام کرده بود چون خودخوری می کردم ولی حالا هم که جواب دادم الان احساس پشیمونی دارم، فکر می کنم خدا از دستم ناراحته یا گناه به گردنمه یا خدا مجازاتم می کنه اما اون بود که شروع کرد یک کاره برگشته زر میزنه، اصلا نمی دونم مشکلش با من چیه؟! چند ساله باهام چپ افتاده قبلا هم روی گروه ها باهاش دعوام شده و می دونم الان برم ازش عذرخواهی کنم بر می گرده کلی حرف بارم می کنه کلی منت می زاره! پس این کار رو نمی کنم!
می دونید من دقت کردم بعضی گناه ها رو آدم مثل آب خوردن انجام میده و ککشم نمی گزه!؟ اما بعضی گناه ها هست که شاید اصلا گناهم نباشه حق داشته باشی ولی از اول احساس گناه در رابطه باهاش بهت دادن و آدم این جوری میشه!؟
خلاصه که اینو نوشتم هم تخلیه بشم هم کشف کنم چی درونمه که این طور میشم؟! همه ش تربیته و وجدان اجدادی و البته فشاری که رو زن ها و دخترها میاره جامعه!؟
بعدنوشت: پست قبل در مورد من های آزرده ام نوشتم واقعیت این است که از همان بچگی بیشتر خانواده ی مادرم با حرف هایشان من را آزار می دادند و هنوز هم این عادت را دارند و من هم همیشه به خنده در می کردم اما روح و روانم را خراش می دادند به نظرم لازم بود برای یک بار جلوشون دربیام تا حد و حدودشون رو بفهمند، من دیگه طاقت آزار بیشتر نداره روانم!
بعدنوشت بعدی: مثل اینکه آزرده کردن با زبان در همه خانواده های ایرانی هست و چیز معمولیه متاسفانه، فقط من بودم که زبانم رو حفظ می کردم که از وقتی با اون دوستم ازش گفته بودم دوست شدم منم شروع کردم به آزار رسوندن به آدم ها از یه نظر خوبه دیگه خودخوری نمی کنی ولی از یه نظرهایی بده مثلا من همیشه مورچه ها رو دوست داشتم الان می بینمشون میان دور و برم می کشمشون انگار خودخواه تر و یه مدل بی اعصاب شدم و دل نرمم رو از دست دادم فکرم نمی کنم برگرده!
من از نوجوانی دنبال عرفان رفتم چون سوال داشتم مثلا همین که خدا میگه جهنم رو از خلایق پر می کنه!؟ خوب واقعا چرا خلق کنی که بعد بفرستی جهنم؟! یه موجود مرض دار این کار رو می کنه اما خدا که مثل ما نیست مرض داشته باشه یا عقده ای باشه! خدا عین محبته پس چرا این کار رو می کنه؟! اینا همه اسرار دنیاست که به ما نمیگن چون ما هنوز اون قدر بزرگ نشدیم و نباید جواب این سوالات رو به مردمی که نادان و غافل هستند بدیم چون نظم دنیا بهم می ریزه!؟ من این سوالام از هر چیزی برام مهم تره و برای رسیدن به جواب هر راهی رو میرم البته قبلا این طور بود الان خسته ام حوصله ی این سوالا رو هم ندارم! فکرم نکنید تو کتاب ها و اینترنت جستجو نکردم اما جواب ها همه توجیهات چرت و پرته برای آدمای کم عقل خوبه من با این چیزا قانع نمیشم!؟ من با جواب هایی که چند سال پیش بهش رسیدم و اینجا گفتم هم دیگه خودم قانع نمیشم!؟ دنبال جواب درست و درمونم!
باز دارم عصبی می شوم!
واکنش طبیعی آدم، در مقابل قتل و غارت همین است!
اگر جلوی خودت را بگیری مریضت می کند!
اتفاقی که افتاده، این است
بروز خشم را برای ما ممنوع کرده اند!؟
کاری کرده اند که فکر کنیم خشم بد است!
اما خودشان مستقیم و غیر مستقیم خشمشان را بروز می دهند!
تو باید بروی برای خودت بنویسی!
تو نباید دیگران را بیازاری!
اما آن ها این کار را می کنند!
پس چه کسی باید جواب آن ها را بدهد؟!
ما خشممان را فرو می خوریم و خودمان را مریض می کنیم!
و آن ها به ریشمان می خندند!
اما چاره ای نداریم، ما به مظلوم بودن عادت کردیم!
کار دیگری بلد نیستیم!
ولی روزی صبح دولت ما می دمد!
ما هم خدایی داریم!
شما خودتان را با دستان خودتان نابود می کنید!
ما هم خسته و دلشکسته می نشینیم!