می دونید الان عذاب وجدان دارم که چرا با بی احترامی و عصبانیت با عشق سابقم حرف زدم البته بعضی وقت ها هم میگم خوب کردم بهش فلان چیز رو گفتم!؟
نمی دونم ما چرا نمی تونیم یه رابطه رو درست تموم کنیم بعدشم پشت سر طرف غیبتش رو می کنیم!؟ الکی الکی عاشق میشیم و الکی الکی عشق هامون به نفرت تبدیل میشه!؟
واقعا من باید چی بگم!؟ من الان 37 سالمه و هنوز تو مشکل ارتباطی که از بچگی داشتم موندم!؟ خیلی زشته!؟
هی! از همین جا ازش عذر می خوام اگه می خونه!؟ اگه می خونی ببخش که قدر محبت هات رو ندونستم!؟ من در حد و توانم نبود جبرانشون کنم و این همه محبت برام زیاد بود!؟ اگه دلت شکسته شد من عمدی نداشتم گوی بلورین بود و دست های بی نوای من نمی تونست نگهش داره، شایدم بلد نبودم!؟ آخه من خوردم زمین و مغزم جا به جا شده!؟ واقعا میگم!؟
بعدنوشت: اون تله پاتیه باز فعال شده نمی دونم چقدرش مال ذهن خودم هست چقدرش از طرف مقابل اما دعوتم می کنه که دوباره عشق رو آغاز کنم و خوب من نمی خوام و هی اون اصرار می کنه و لاجرم من ناچارم عصبانی بشم و از خودم برونمش!؟ خوب واقعیت اینه که کسی که میره حتما یه چیزی دیده که خوشش نمیاد و می دونه قابل تغییر نیست وگرنه اگر همه چیز گل و بلبل بود نمی رفت!؟
بعدنوشت بعدی: دلم همین الان زخم خورد حس می کنم یه جلادم!؟ خوب من چی کار کنم!؟ در یک جایی گیر کردم که هر کار می کنم غلطه!؟
بعدنوشت بعد بعدی: دیگه خوابم نمیبره اعصاب یک نفر رو داغون کردم مگه خودم می تونم راحت بخوابم!؟ من دیگه دهنم رو می بندم هر چی بگم بدتر میشه!؟
فردا نوشت: خوب تله پاتیش میگه که از من متنفر شده و خیلی عصبانیه!؟ حالا مگه من چی گفتم!؟ من راستش رو گفتم اما اگر دروغ می گفتم و سرش بازی در می آوردم مطمئن باشید الان بیشتر بهم علاقمند بود!؟ اینکه زن ها میگن مردها خرن یعنی این!؟ در واقع خودخواه و خودشیفته ان و نمی تونن تحمل کنن یه زن خلاف حرفشون رو بزنه!؟ دوستی هاشونم دروغه، خودشون و غرور لعنتیشون رو از هر چیزی بیشتر دوست دارند!؟
فردا نوشت بعدی: اولش اون تله پاتی داشت فحشم میداد حالا گریه ش گرفته!؟ خوب تقصیر خودته عاشق یه سنگدل شدی!؟ تازه من یه دیوار سنگی تو دلم دارم!؟ از شما چه پنهون خودمم توش گیر کردم!؟ نمی خوامش ولی نمی دونم چه جوری خرابش کنم یا پاکش کنم یا هر چی!؟
فردا نوشت بعد بعدی: این تله پاتیه چند وقت بود نبود فکر کردم بی خیال شده، من اشتباه کردم عذرخواهی کردم در چیزی که تموم شده بود رو باز کردم!؟ اه میای یه کاری بکنی بهتر بشه بدتر میشه!؟ چرا این جوریه!؟
فردا نوشت بعد بعد بعدی: واقعا این چیزی که بین ما بود هوا بود عشق نبود که هر کدوممون هم به فکر خودمون بودیم!؟ عشق فداکاری می خواد خیلی چیزهای دیگه می خواد!؟ ما دو تا آدم تنها و زخم خورده ایم اگر می تونستیم هم رو شفا بدیم خوب بود ولی نتونستیم بلکه حال همو بدترم کردیم!؟ حالا هم بهتره همو ببخشیم و بی خیال بشیم!؟ شما که محبوب دل ها هستی برات جفت مناسب زیاده منم می خوام تنها باشم حداقل یه مدت!؟
من در چند سال اخیر کارهای بدی کردم البته کارهای خوبم کردم اما فکر کردم به جایی رسیدم که می تونم جبران تمام گذشته را دربیارم حالا دور، دور من هست و این حرفا!؟
برگشتم به خودم که تو بچگیم بودم کارهایی که دوست داشتم انجام بدم اما نگذاشته بودند رو انجام دادم اما حالا می بینم اون کارها اکثرا احمقانه بود و من خیلی احمقم که یه عمر حسرت این چیزا رو خوردم!؟
دیشب خواب عشق سابق رو دیدم دعوامون شد منم بستنی قیفی رو کردم تو دماغش!؟ خخخخخ تو خوابم از هم دلخوریم و دعوا داریم هنوز بهم نرسیده با هم دعوا داریم!؟
من آدم نمیشم بلکه از حماقتی به حماقتی دیگر منتقل میشم اصل پایداری حماقت!؟
خسته شدم از اینکه هی عذرخواهی کردم هی دوباره اشتباه کردم!؟ چه فایده داره عذرخواهی هام!؟
دیگه از دست من خشمگین باشید منو نبخشید اشکال نداره من دیگه پذیرفتم بیشتر مردم دوستم ندارند!؟
منم دیگه حسم به مردم عوض شده، چند روز پیش یه آهنگ یه خواننده جوون خونده بود برای جنگ، اول خوشم اومد از آهنگه اما بعد کامنت ها رو خوندم دلم چرکین شد بهش، واقعا انگار قصد از هنر دیگه خود هنر نیست طرف اغراض دیگه هم پشت کارش هست، منم که بدبین دنبال یه چیزی می گردم!؟
خلاصه که موندم چه کار کنم!؟ از طرفی حسم بد شده به آدما از طرفی راهی جز عشق ورزیدن به آدم ها ندارم ولی نمی تونم این کار رو بکنم!؟ همه ی آدما از چشمم افتادن!؟ انگار اونایی که میگفتن ذات بشر درست بشو نیست راست می گفتن!؟
می دانم با حرف های چند وقت اخیرم دل بعضی ها را شکسته ام و بعضی دیگر را هم آزار داده ام نمی خواهم بگویم مرا ببخشید و ازتان دلجویی کنم چون نمی شود و اتفاقیست که افتاده است!
فقط خواستم بگویم من هم انسانم و محدودیت های خودم را دارم و گاهی تحت فشارهای روحی و روانی قرار می گیرم و البته خطا می کنم خطا از من بنده است و خود خدا هم جواب اشتباهاتم را می دهد کما اینکه الان داده است، دیگر چاره ای ندارم و باید صبر کنم و البته تا آن زمان خوبی کنم تا شاید مورد بخشش قرار بگیرم!
بار گناهانم سنگین است و هر روز سنگین ترش می کنم با ندانم کاری!؟
یک آن احساساتی می شوم یا یک آن وسوسه می شوم و می آیم اینجا چیزهایی می نویسم که شایسته نیست!؟
نمی دانم چه نیرویی مرا به این حرکت ها وا می دارد ولی دیگر شرم دارم عذرخواهی بکنم چون چند بار عذرخواهی کردم و باز تکرار کردم!؟
از خدا خواستم جلوی گناه کردنم را بگیرد امیدوارم دیگر گناه نکنم و عذر می خواهم از همه ی کسانی که با کلامم بهشان توهین کردم یا مسخره شان کردم یا عصبانیتم را رویشان خالی کردم به خصوص مردان!؟
از این به بعد اگر این کارها را کردم جلوی مرا بگیرید بهم یادآوری کنید که باز دارم حرف نامربوط می زنم، حتی می توانید با من برخورد خشن کنید، باور کنید بیشتر وقت ها دست خودم نیست کمکم کنید از گذشته عبور کنم و هی رویدادهای گذشته را به آینده تعمیم ندهم، من هم می ترسم اتفاقات گذشته تکرار شوند برای همین این جوری می کنم و همه را از خودم میرانم!؟
دیگر در مسائل سیاسی هم نظر نمی دهم نظرات من همه چیز را بدتر می کند و خشم و کینه ام را کنار می گذارم من زندگی بدی نداشتم اتفاق وحشتناکی برایم نیفتاده است هر چه بوده تجربه بوده و کارمای خطاهای خودم و بی تجربگی های خودم و تقصیر کسی نیست من این وضع را دارم!؟
نرفته برگشتم!
امروز صبح به اون گروه مدیتیشن برگشتم!
از اونایی که باهاشون دعوام شده بود عذرخواهی کردم!
البته جواب ندادن!؟
از نوه عمه ی بابام هم عذرخواهی کردم!
بهش گفتم بهتره فعلا دور باشیم!
تو گروه مدیتیشن ادمین در مورد تخلیه ی ذهن با نوشتن گفت!
فکر کنم هنوز لازم هست اینجا بنویسم!
فقط حرف های من رو جدی نگیرید!
مثلا حرف هایی که دیروز زدم باعث شد بفهمم خودپسندم!
امروز کلی مطلب در مورد خودپسندی خوندم!
فهمیدم تو روابطم چطوری همیشه خودپسند و خودبین بودم!
فکر می کردم کارم درسته اما اشتباه بود!
کور بودم به خودم!
حالا توضیحش سخته نمی دونم چه جوری شرحش بدم!
خودم شهودی فهمیدم!
***********
دل و روده ام از دیشب بهمه!
دیشب ماست خوردم نمی دونم از اونه!؟
یا داروهای بلغمی که خوددرمانی کردم گرفتم!؟
مثل درد پریوده اما پریود نیستم خیلی مونده هنوز!؟
من معمولا پریود که میشم رو روده هام اثر میزاره!
خلاصه که درد مختصر شکم دارم!
یه روز دلم آشوبه یه روز مغزم پریشونه!؟
میگن چی؟!
خود کرده را تدبیر نیست!؟
با خودم خوب تا نمی کنم!؟
درسم نمی گیرم!؟
انگار از عذاب کشیدن خوشم میاد!؟
**************
راستی امروز فهمیدم درنده شدم!؟
خودمم خوی درندگی داشتم!؟
اما انکارش کرده بودم!؟
حس خوبی نیست همیشه خودت رو از لحاظ اخلاقی برتر بدونی بعد بفهمی بابا خودتم همون طوری مثل بقیه!؟
من دیگه نمی ترسم کسی فکر بد در موردم بکنه!؟
واقعیت انسانی رو باید پذیرفت!؟
اونایی که قضاوت می کنن خودشون رو نپذیرفتن!؟
اصلا خودشون رو نمی بینن!؟
پس نگاه ما به آدم های ناآگاه لازمه با رافت باشه!؟
چون دارن رنج می کشند!؟
تازگی تو اینستاگرام پست هایی می بینم در مورد شادی!؟
به نظرم احمقانه میاد!؟
مثلا میگه وقتی ناراحتی شادی کن و بخند!؟
خوب شادی ظاهری که رنجت رو از بین نمیبره باباجون!؟
رنج رو تا تجربه کنی حل نمیشه!؟
این کارا صورت مسئله رو پاک کردنه!؟
اما چون راحته اکثرا انجام میدن!؟
آخرشم سیگاری و معتاد و الکلی میشند!؟