باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

روز کارگر

من جایی کار می کردم که محیط صنعتی بود و کارگرها از توی اتاق من دیده می شدند البته هیچ وقت نرفتم بالای سرشون چون من کارم کامپیوتر بود و خوب اگر می رفتم اونجا می گفتند شما اینجا چه کار دارید!؟

چند باری داخل انبار رفتم چون برنامه ی انبار می نوشتیم! 

با تمام احترام باید بگویم کارگران ما یک کرختی درشون هست دل به کار نمی دهند و به نظر من به خاطر این است که مجبورند این کار را انجام دهند و حقوقشان هم بخور و نمیر است خوب وقتی این طور باشد چه انتظاری از کارگر هست که دل به کار بدهد؟!

به نظر من مشکل از مدیریت جامعه است مدیرهای ما نسبت به زمانه عقب هستند و دوست هم ندارند شیوه های جدید مدیریتی را یاد بگیرند من به شخصه کارگاه های مدیریت شرکت می کردم و کتاب های به روز را می خواندم اما موقع پیاده ی روش ها به مشکل بر می خوردم چون که دیگران با من همکاری نمی کردند و من هم نتوانستم بفهمم چرا مدیر عامل سنگ می اندازد چرا هیئت مدیره بدبین است چرا کارمندان مقاومت می کنند!

شاید اگر که می ماندم و تلاش می کردم ریشه ی ایراد چرخ صنعت را پیدا می کردم اما خوب کار من نبود کار یک تیم علمی بود کسانی که مدیریت بدانند و روانشناسی و جامعه شناسی!؟ 

بنده فقط کامپیوتر می دانم چند سال اخیر هم که در خانه بودم کتاب ها و مقالات در این زمینه ها خواندم اما متخصص این زمینه ها نیستم! دید من دید یک مهندس کامپیوتر است البته که دید جدید هم پیدا کردم ولی پایه اش باز هم ریاضیست!؟

خلاصه که اگر مدیران و مالکان صنایع فکر می کنند کارگران خوب کار نمی کنند و تقریبا در تمام کشور این گونه است این موضوع باید از طرف دولت یا دانشگاه بررسی شود تا پویایی و حرکت به چرخ اقتصاد بازگردد!

سیستم آموزش و پرورش

در مورد سیستم آموزش و پرورش گفته می شود که در بعضی کشورهای غربی به جای تمرکز بر درس تمرکز روی پرورش شخصیت و مهارت های فردی دانش آموزان است.

در سیستم آموزش و پرورش که ما بر پایه ی همان مکتب های سنتی استوار است از دانش آموز می خواهند درس ها را حفظ کند و طوطی وار تکرار کند نه خواسته می شود کودک به معنای آنچه در بن متن است دقت کند نه مهارت های منطقی و عقلانی کودک رشد می یابد!

البته گویا سیستم آموزش و پرورش حکومت توتالیتر یا تمامیت خواه یک سری فاکتورها دارد که در سیستم آموزشی ما لحاظ شده است اما از آنجا که در هر مدرسه حداقل یک معلم پیدا می شود که دانش آموزان را آگاه می کند این شیوه با شکست روبرو شده است!

آنچه در مدارس ما آموزش داده می شود عملا دانش آموز را وابسته به معلم می کند و بچه ها اکثرا از درس بیزار هستند و تنها از ترس نمره درس می خوانند و وقتی به دانشگاه می روند دیگر دوران عشق و صفا و آزادیشان شروع می شود.

در کشورهای غربی برعکس است در دبستان اصلا به بچه ها سخت گرفته نمی شود و با بازی به آن ها تعلیم داده می شود و بچه ها مهارت های اولیه زندگی را می آموزند و اجازه داده می شود کودک رشد خودش را داشته باشد و در دبیرستان فشار متوسطی بر نوجوانان است تحقیق کردن و استدلال کردن منطقی به آن ها  آموزش داده می شود، ورزش و مهارت های ارتباطی در اولویت است اما هر کس دانشگاه برود باید در آنجا زحمت بکشد  پوستش کنده می شود خیلی از افراد برای همین دانشگاه نمی روند و با مدرک دیپلم کار می کنند!

ما در کشورمان افتخار می کنیم که سطح سواد بچه ی دبیرستانی ما از سطح سواد بچه دبیرستانی آمریکایی بالاتر است غافل از این که ما انسان پرورش نمی دهیم به قول استادی انسانی روانرنجور پرورش می دهیم که پر از اطلاعات است اما نمی تواند ارتباط بگیرد و از پس مشکلاتش در جامعه برآید یک نفرش من!؟

یک مشکل دیگر که در جامعه ما وجود دارد این است که مدیران رده بالای ما اصلا روانشناسی و جامعه شناسی غربی را قبول نداشته به دنبال اسلامی کردن این علوم هستند و در نتیجه می خواهند مهارت های اسلامی و ایرانی به دانش آموزان یاد بدهند که البته ناکارآمد و در بیشتر موارد بدون پشتوانه ی علمی است و همین می شود که الان می بینیم.