باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

یک آگاهی جدید

امروز به یک آگاهی جدید در مورد خودم رسیدم اینکه چاکرای سوم من یعنی شبکه ی خورشیدی، مسدود شده است چون خودم را دوست ندارم.

سعی کرده ام خودم را دوست بدارم اما هیچ گاه نشده است چون این انسداد وجود دارد و نمی دانم چطور برطرف می شود!؟

آقای دکتر هلاکویی می گوید کسی که خودش را دوست ندارد دیگران را نیز دوست ندارد البته من با این سخن چندان موافق نیستم آخر پس آن دوست داشتن هایی که من تجربه کردم پس چه بوده است؟! البته می دانم آنچنان عمیق نبوده است!

چند کتاب جدید از اشو پیدا کرده ام یکی اش در مورد وقتی است که هنوز به روشن ضمیری نرسیده بوده است فکر می کنم خیلی به کارم بیاید. هنوز هم باید کتاب بخوانم به جای دیدار با آدم ها با کتاب هایشان دیدار می کنم! این هم مدلیست!

روشن ضمیری

شاید تنها فایده ی زندگی روشن ضمیری باشه!

این همه درد و رنج بکشی!

این همه درد و  رنج ببینی!

تا بری و یه مراحلی رو طی کنی!

تا به نور برسی!؟

اگه برسی یعنی اقبال بلندی داشتی!؟

از بین هر چند هزار نفر یک نفر به این درجه می رسه!؟

این البته خودخواهانه است که من خوشحال باشم اون یک نفر بودم!

اما خوب جای شکرگزاری داره!

بیشتر آدم ها رنج بی معنا می کشند!

اما رنج من تهش یه چیزی داشت!؟

یک چیز گران قیمت!

دیگر تمام زندگی و رنج هایت معنا پیدا می کند!

نور ذات رو دیدی! حتی برای چند لحظه!

این یعنی من زنده ام!

من هستم!

جهان بیهوده نیست!

پشت تمام صورتک ها، یک جانه، یک ذاته!

ما فقط صورت ها رو دیدیم!

صداها را شنیدیم!

خوشم میاد و بدم میاد کردیم!

درست و غلط کردیم!

نور نورست!

تاریکی ذهن من است!

هیچ چیز ثابت نیست!

هیچ چیز حق نیست!

هیچ چیز باطل نیست!

روشن ضمیری ورای این هاست!