باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

کشتن

تا حالا شده از یکی این قدر بدتون بیاد که بخواید بکشیدش؟!

من گاهی مثل الان این حس در مورد یکی از دوستام میاد سراغم!؟

نمی دونم چه کنم!؟

اصلا نمی دونم چرا باهاش دوست شدم!؟

من رو به خاک سیاه نشوند!؟

عجوزه!؟

بی ریخت!؟

خیکی!؟

احمق!؟

از اول ازش بدم می اومد!؟

از سر اینکه تنها بودم باهاش دوست شدم!؟

فکر کردم آدم شده!؟

ولی یه حیوون بود!؟

یه حیوون پست!؟

تف به ذاتت!؟

دلم می خواد دهنش رو پاره کنم!؟


اصلا من حرف زشت و بد نمی زدم از اواخر دوستیمون این طوری شدم!؟

امروز صبح با خواهرمم دعوام شد!؟

کلی فحش بارش کردم!؟


این منم!؟

من بی اعصاب!؟

من هیولا!؟

من آدمکش!؟

روشن ضمیری

شاید تنها فایده ی زندگی روشن ضمیری باشه!

این همه درد و رنج بکشی!

این همه درد و  رنج ببینی!

تا بری و یه مراحلی رو طی کنی!

تا به نور برسی!؟

اگه برسی یعنی اقبال بلندی داشتی!؟

از بین هر چند هزار نفر یک نفر به این درجه می رسه!؟

این البته خودخواهانه است که من خوشحال باشم اون یک نفر بودم!

اما خوب جای شکرگزاری داره!

بیشتر آدم ها رنج بی معنا می کشند!

اما رنج من تهش یه چیزی داشت!؟

یک چیز گران قیمت!

دیگر تمام زندگی و رنج هایت معنا پیدا می کند!

نور ذات رو دیدی! حتی برای چند لحظه!

این یعنی من زنده ام!

من هستم!

جهان بیهوده نیست!

پشت تمام صورتک ها، یک جانه، یک ذاته!

ما فقط صورت ها رو دیدیم!

صداها را شنیدیم!

خوشم میاد و بدم میاد کردیم!

درست و غلط کردیم!

نور نورست!

تاریکی ذهن من است!

هیچ چیز ثابت نیست!

هیچ چیز حق نیست!

هیچ چیز باطل نیست!

روشن ضمیری ورای این هاست!

باز امشب خوابم نمیبره!

امشب دوباره بی خواب شدم!

خوابم میاد ولی خوابم نمیبره!

از زندگی سیرم!

چرا دنیا این طوره؟!

چرا هر طرف سر می چرخونم یکی مریضه!؟

یک بیماری هم نه گرفتار چند بیماریه!؟

من خیلی سالمم انگار!؟

از خیلی ها سالم ترم!

بچه بودیم این قدر آدم ها مریض نبودند!؟

اون موقع فقط مسن ها بیمار بودند! الان همه! حتی بچه ها و نوجوون ها!؟

زندگی چرا این طوره؟! 

انگار سر جنگ داره!؟

ما چه کردیم که این ها بر سرمون میاد!؟

دلم می خواست تمام زندگی یه رویا بود!؟

یهو بیدارت می کردن!؟

می گفتن داشتی خواب میدیدی!؟

زندگی تلخه! زهره! گاهی هم شیرینه!

ولی بی فایده ست!؟

لذتاش نمی چسبه و دائمی نیست!؟

تلخیاش خسته کننده و مصطحک کننده است!؟

ای کاش راه چاره ای داشتم!؟

ای کاش انتخابی داشتم!؟ بین زندگی کردن و نکردن!؟

چه فایده ای داره من خوشبخت باشم و دیگران نباشن!؟

تنهایی که نمیشه لذت برد!؟

آخرش ذات خودم را نشناختم!؟

شاید تازه فهمیدم ذات چیست!؟

من پر از من های قلابی بودم!؟

تازه دارم یه نوری می بینم در عمق جانم!؟

من خودم رو فراموش کرده بودم!؟

تازه پیدا کردم!؟

تازه پیدا کردم!؟