باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

حال ما

حال ما خوب نیست نه دنیایمان را ساختیم نه آخرتمان را، در جدال با هم و تنگ نظری نسبت بهم به سر می بریم همه می دانیم این کارها سرانجام خوبی ندارد اما دست از رفتار اشتباهمان بر نمی داریم گویی در لج و لجبازی با هم هستیم!

می گویند جامعه، اندیشه های گوناگون دارد و هر کسی یک سازی می زند خوب در چنین شرایطی تنها راه ممکن تشکیل احزاب گوناگون که نماینده ی اندیشه ها و اقشار گوناگون می باشد هست غیر این راهی نیست!

ما لازم است خوب گوش کردن و محترمانه حرف زدن را یاد بگیریم ولی وقتی از هم دق دلی داریم نمی شود که نمی شود، هر کس دنبال حق خودش است و حاضر است حقوق دیگران را پایمال کند تا به حق و خواسته ی خود برسد، ما کودکان زخمی هستیم که این قدر نادیده گرفته شده ایم و سرکوب شده ایم دیگر انسان بودن خود را فراموش کردیم و قلبمان دیگر برای هم نمی تپد، این تقصیر ما نیست تقصیر شرایط بوده است اما شرایط را چه کسانی ایجاد کردند؟! آدم هایی که ما را نفهمیدند و هیچ وقت هم نخواهند فهمید چون در دنیای متفاوتی از ما زندگی می کنند!


هوش مصنوعی روش گفت و گو را به شکل زیر ارائه می دهد، باشد که تمرین کنیم و یاد بگیریم:

برای انجام یک گفت و گو موثر و بدون ایجاد جر و بحث، می‌توانید به نکات زیر توجه کنید:

1. گوش دادن فعال: به نظرات و دیدگاه‌های طرف مقابل خود با تمرکز گوش کنید و احترام بگذارید. این کمک می‌کند که طرف مقابل حس کند که شما اهمیت می‌دهید.

2. ارتباط موثر: از اصطلاحات قابل فهم و عبارات مودبانه استفاده کنید تا پیام خود را به درستی منتقل کنید و از تحریج کننده بودن پرهیز کنید.

3. اظهار نظر با احترام: اگر با نظر یا دیدگاه طرف مقابل مخالف هستید، این را با احترام و بدون تحریج بیان کنید. به جای استفاده از عبارات تهاجمی، به دلایل خود بپردازید.

4. پذیرش تفاوت‌ها: قبول کنید که هر فرد دیدگاه و نظرات متفاوتی دارد و این تفاوت‌ها طبیعی است. به جای تلاش برای قانع کردن طرف مقابل، تلاش کنید برای درک و همدلی.

5. جلوگیری از تعصب: سعی کنید در گفت و گوها از تعصب و جانب‌داری پرهیز کنید و به جای آن به منطق و دلایل منطقی توجه کنید.

با رعایت این نکات، می‌توانید گفت و گوهای سازنده و موثری را بدون ایجاد جر و بحث انجام دهید.

تکرار در زندگی

مامانم از بچگی بهمون می گفت نماز خوندن مثل غذا خوردن هست هر روز سه نوبت باید انجامش بدی چون همون جور که بدن به غذا احتیاج داره روح هم به غذاش که نماز باشه احتیاج داره البته نمازهای ما که سر تکلیف بود معمولا فکرم جای دیگه بود و کلمات رو تکرار می کردم الان هم چند سال هست بی عار شدم و با خدا لج کردم نماز نمی خونم، دلم می خواست نماز واقعی می خوندم با حضور قلب و ذهن اما فکر من یه دقیقه آروم و قرار نداره البته خدا همون نمازهای داغون من رو قبول کرد!

حالا نه تنها نماز خوندن مثل خورد و خوراک و خواب واجبه بلکه تمرینات مراقبه و تنفس و ورزش هم واجبه البته ما تاثیر این چیزها رو در کوتاه مدت متوجه نمی شویم بلکه در دراز مدت اثر خودش رو نشون میده البته این جور که تجربه من میگه!

و نکته ی آخر اینکه اگر می خوایم اون احساس واقعی تمرینات معنوی رو بدست بیاوریم لازم است خواب و خورد و خوراکمون رو کم کنیم تا جایی که من فهمیدم روح در بدن اسیر هست و اگر بخواد به مدارج بالا برسه تن باید ضعیف بشه و به خواسته هاش نرسه اما این کارها رو باید زیر نظر استاد انجام داد خودسر انجام بدی مثل من میشید که برعکس شدم البته گاهی فکر می کنم تن فربه من نشان از نفس فربه من میدهد که من ازش بی خبرم، اون گوشه موشه ها یه خبری هایی هست قایم شده من نبینمش خودش رو استتار کرده!؟

ولی اینکه زندگی همه ش تکرار هست خودش روح من رو آزار میده من تنوع رو دوست دارم و از تکرار و یکنواختی فراری هستم اما موفقیت در سایه ی تکرار یکنواخت و هماهنگ بدست میاد و من هنوز نتونستم این رو به کودک درونم حالی کنم و مثل بچه ها گوش به بازی هستم!؟

آدم بی صبر

من خیلی بی صبرم!

از بچگیم این طور بودم!

تو ماشین همیشه بابام رو کلافه می کردم!

هی می گفتم کی می رسیم!

اونم آخرش داد میزد سرم! خخخخخ!

بچه که بودم دوست داشتم زود بزرگ بشم!

تو امتحانا دوست داشتم زود برگه ام بدم بره!

تو مدرسه ها منتظر تابستون بودم!

تو تابستون منتظر مدرسه ها!

الانم تابستون دلم زمستون می خواد!

زمستون میگم کی بشه تابستون بشه!

کلی نقشه می کشم که چی کار کنم!

اما بیشترش رو انجام نمیدم!

هر روز فکر می کنم باید نحو احسن از روزم استفاده کنم!

اما بعد همه ی وقتم رو پای گوشی می گذرونم!

در 35 سالگی هیچی ندارم!

نه دستاوردی، نه پولی، نه خانواده ای، نه روابطی!؟

خودم رو شماتت می کنم!

چون اراده و استقامت و صبر و توانایی انجام کارها رو نداشتم!

البته همین الان از خیلی ها جلوترم!

اما اون تصویری که مد نظر خودم بود نرسیدم!

نمی دونم اصلا بشه یا نشه یا کی بشه!؟

به جای تمرکز روی کارای امروزم فکر و خیال می کنم، سرکوفت می زنم، غر می زنم، وقتم رو این جور هدر میدم!؟

نمی خوام مثل پدر و مادرم باشم که در شصت سالگی هیچند!؟ فقط ادعاشون میشه!؟

می خوام تو سن پیری از زندگیم راضی باشم، افسوس گذشته رو نخورم!؟

ولی صبر ندارم یه کاری رو شروع می کنم می خوام زود به نتیجه برسه!؟

زندگی یک سفره، مقصدی نداره، انتهاش مرگه!

اینا رو می دونم اما میگم که تو سفرم به بابام می گفتم کی می رسیم!؟

با اینکه هنوز مناظر یادمه و جالب بودند!

از مقصدها کمتر چیزی یادمه!؟

جدا ها!؟

حرص و آز باعث میشه بخوای زودتر به مقصد برسی!

اینو فهمیدم!

کنترل این حس خیلی مهمه!

صبر در مقابل قلیان امیال خیلی مهمه!

صبر با شفقت، نه سرکوب!

ما یک کودک درونی داریم که خیلی کم سنه، غریزیه!؟

بهمون یاد دادند با خشم با این موجود رفتار کنیم!

اما نه اشتباهه، با صبر و حوصله و شفقت باید باهاش رفتار کنیم!

بی حوصلگی و ملال

بی حوصلگی می تواند دلایل متعددی داشته باشد از جمله یکی از این دلایل ملال است. ما اگر از کاری لذت نبریم و مجبور باشیم انجامش دهیم دچار بی حوصلگی و ملال می شویم!

امروز یک مطلب خواندم که میگفت این به دلیل ضعف اراده است!

ما در دنیایی بوده ایم که هر وقت حوصله یمان سر رفته یا حوصله ی یک کاری را نداشته ایم سراغ گوشی و اینترنت رفته ایم و البته آن هم حالمان را خوب کرده است اما کارهایمان مانده است، بعد دقیقه ی نود به کارهایمان پرداخته ایم و استرس و اضطراب زیادی هم گرفته ایم!

چرا کارهایمان را به تعویق می اندازیم و اهمال کاری می کنیم؟! چون که نمی خواهیم سختی بکشیم یا طعم درد و رنج کاری که مجبوریم انجام دهیم اما دوستش نداریم را بچشیم یا بدبینیم و می گوییم حالا تهش می خواهد چه شود!؟ آخرش به هیچ جایی نمی رسم!؟ به نوعی ترس از شکست داریم و به خاطر ترس از شکست اصلا اقدام نمی کنیم!؟

حال اگر یک آدمی را داشتیم که بهمان روحیه می داد و تشویقمان می کرد آن کارها را انجام می دادیم، درست است؟ 

پس بیاییم خودمان به خودمان روحیه بدهیم و خودمان، خودمان را تشویق کنیم، خنده دار نیست، به جای سرزنش کردن خود این بار کاری کنیم که دلمان خوش شود، دستی بر سر خود بکشیم و با مهربانی کودک درون خود را محبت نماییم، امتحانش مجانیست!

عشق رمانتیک

امروز فهمیدم ریشه ی علاقه ی من به عشق رمانتیک، حسادت هست وقتی دو نفر را می بینی که با هم رابطه ی عاشقانه دارند و حرف عاشقانه بهم می زنند می گویی چرا من چنین رابطه ای نداشته باشم و این حرف از سر حسادت به آن دو نفر است!

برای همین هیچ وقت موفق در عشق نبودم و فکر می کنم برای بیشتر آدم ها هم همین است برای همین عشق هایشان نافرجام می شوند!

من امروز متوجه شدم چند روز است به عشق فکر نمی کنم واقعا انگار عشق رمانتیک تمنای کودک درونم بود و حالا از این جهت بالغ شده ام! خوشحالم که بالاخره دریافتم هیچ کس جز خودم نمی تواند عشقی که برایش انتظار می کشیدم را به من دهد!