این روزها در حال دل کندن از آدم ها هستم!
دیروز حس تنهایی را پذیرفتم و پذیرفتم که باید خودم را دوست داشته باشم!
می خواهم به خودم عشق بورزم!
فهمیدم به مه مغزی مبتلا هستم!
ذهنم خسته است ونیاز به بازیابی دارد!
می خواهم از بدنم مراقبت کنم!
عقل سالم در بدن سالم است!
فهمیده ام سیاست باعث غفلتم می شود!
می دانم کسانی هستند که از من بهتر کنش سیاسی انجام می دهند!
کار را باید به اهلش سپرد!
من کتاب های معنوی می خوانم!
حالم با آن ها بهتر است!
فیلترینگ هم که شدید شده است!
دیگر نمی شود وبگردی کرد!
فصل بهار است است از سپیده دم تا غروب پرنده ها آواز می خوانند!
می خواهم صدایشان را گوش دهم!
برای مردمم دعا می کنم!
برای کشورم دعا می کنم!
جاوید ایران!
راز اینست که تو باید به خودت فکر کنی!
راز اینست که باید بتوانی خوبی را از بدی تشخیص دهی!
راز اینست که برای انجام هر کاری باید نیت خیر داشته باشی!
راز اینست که باید هر چه برای خود می پسندی برای دیگری نیز بپسندی!
راز اینست وقتی عیبی در شخصی می بینی به جای عیبجویی یا سرزنش یا قضاوت بدانی که آن عیب در خودت هست و باید از آن پرهیز کنی!
راز اینست هر شب قبل از اینکه بخوابی اعمال روزانه ات را بسنجی و با خودت صادق باشی در صدد این برآیی که خوبی هایت را بیشتر و بدی هایت را کمتر کنی!
راز اینست که در طول روز هنگام اعمال روزانه این قدر هوشیار باشی که در لحظه تصمیم درست بگیری و کمترین اشتباه و گناه را بکنی!
راز اینست که بدی های دیگران را ببخشی و با نیکی جبران کنی!
راز اینست که کتاب های معنوی بخوانی و به آموزه هایشان عمل کنی!
راز اینست که دست از تقلید برداری و اصیل زندگی کنی!
راز اینست که به معنا بیشتر از الفاظ توجه کنی!
راز اینست که به آنچه می کنی فکر کنی!
راز اینست دست از راحت طلبی برداری و راه سخت را انتخاب کنی و تجربه کسب کنی!
راز اینست که جستجوگر و پرسشگر باشی!
راز اینست که در خودت جستجو کنی!
راز اینست که نسبت به خودت شناخت پیدا کنی!
راز اینست به جای اینکه تقصیر را گردن دیگران یا دنیا بیندازی خودت را مقصر وضع موجود بدانی!
راز اینست که توقعت را از خودت، از دیگران و دنیا به صفر برسانی!
راز اینست که ترس هایت را کنار بگذاری و رفعشان کنی و کاری کنی که ازش می ترسی و به خدا توکل کنی!
راز این است که خودت، دیگران و دنیا را همان طور که هست بپذیری اگر می توانی تغییری ایجاد کنی وگرنه تسلیم و راضی باشی!
راز اینست که شکرگزار و قدردان زندگی و خدا باشی و با کوچکترین بلا دادت به آسمان نرود!
راز اینست که هر روز قدمی کوچک در این راه برداری و رشد کنی!
#ماهش
آدمیزاد نمی دونم چه جوریه که وقتی حالش خوبه و همه چی خوبه دوست داره یللی و تللی کنه، همه ش خوش بگذرونه!
جالبه که میگن این یکی از ویژگی های نفس هست تو قرآن میگه جزو اونا نباشید که وقتی در خوشی هستند خدا یادشون میره و وقتی در سختی هستند یاد خدا میفتند ولی من دقت کردم من همین جورم!
چند روز پیش، تو کشکول شیخ بهایی هم این مطلب رو کامل از زبان حضرت علی شرح می داد، خیلی عجیبه هر کاری می کنی فکر می کنی الان دیگه خیلی در معنویت پیشرفت کردی ولی می بینی هنوز اول خطی!؟
خلاصه که من باز حالم خوبه و دوست دارم یللی تللی کنم و وقتم رو به بطالت بگذرونم چند روز هم هست حوصله ی شیخ بهایی رو ندارم و نخوندمش، دقیقا از همون روز که مشخصات نفس و سه خصلت بنده رو گفت!؟
رفتم یه چیزی خوردم و با دمنوش، کمی آهنگ گوش کردم و انرژی روانیم برگشت و ذهنم رو هم که در پست قبل تخلیه کردم و خالی شد از افکار پوچ!
اتفاقا می خوام بگم من خیلی زندگی کردم، چیزایی رو تجربه کردم کمتر بشری تجربه کرده، چه از نظر معنویش، چه از نظر موفقیت های زندگی، چه از نظر بیماری های روانیش و جسمیش!
این همه کتاب خوندم و این همه تو وب گشتم، من گنجینه ای از اطلاعات دارم و دیگه حالا این قدر تجربه دارم که بفهمم چی درسته و چی غلط و کی راست میگه و کی دروغ، حتی می تونم تقریبا نیت آدم ها رو حدس بزنم پس من خیلی زندگی کردم، باید به خودم افتخار کنم که این جسارت داشتم که تنهایی پا تو جاهایی بگذارم که هر کسی نرفته، خوب اشتباهم کردم اما تجربه شده!
اگر بهم بگن دوباره از سر زندگی کن دوباره همین جوری زندگی می کنم اون موقع ها هم که کارتون می دیدم عاشق ماجراجویی بودم من از یکنواختی خسته میشم باید زندگیم پر از چالش و بالا و پایین باشه!
پس اون فکرای بیخود و سرگردان رو می ذارم کنار، بیخودی آینده ی خودم رو خراب نمی کنم و مثل آدم های ضعیف النفس آیه ی یاس نمی خونم هر کی هم آیه ی یاس بخونه به حرفش گوش نمیدم، کودک که نیستم هر کی هر چی گفت روم اثر بزاره نزدیک 40 ساله مه!؟
امروز مثنوی می خوندم مولانا میگفت ناقصان باید خموش باشند یعنی کمتر حرف بزنند چون دریافت هاشون کاملا الهی نیست و شیطان تو نفسشون هست!
خوب من نخواستم رهبر و راهنمای مردم باشم حتی کسی اومد سمتم من یه کاری کردم بره ولی در حد حرف های دلم که دیگه می تونم بزنم؟ نمی تونم؟!
من تمام تلاشم رو کردم مشغول دنیا نشم چون من در یک آن می تونم روی یه چیز تمرکز کنم اگه بخوام به امور دنیایی کار داشته باشم از امور معنوی می مونم!
درسته هر روزم شکل همه در ظاهر اما در باطنش درونم هر روز داره متحول میشه منتها کسی نمی بینه وقتی به آخر خط برسم مشخص میشه!
اما حال به حال شدنم فکر می کنم برای دیگران ملموس باشه که دست خودم نیست گاهی بچه میشم گاهی بزرگ میشم گاهی مهربانم گاهی خشمگینم و ....
من که از خودم دین اختراع نکردم همه حرف هایی که زدم تو کتاب ها هست تو همین مثنوی خیلی هاش هست منتها یکی کتاب می خونه به اینا میرسه یکی تجربه ش میگه، حالا اینکه حکومت ایدئولوژیک هست و نمیزاره هر باوری تو جامعه وارد بشه برای این مطالعه کنندگان برای همه از این صحبت ها نمی کنند یه چیز دیگه ست!
حالا حرف های من رو باور می کنید یا نه نمی دونم اما خوب انگار نباید در مورد مسائل اعتقادی حرف بزنم!
روزمرگی هام هم مثل همه، هر روز یه مقداری کتاب می خونم، هر روز آنلاین می چرخم، یه مطالبی رو جستجو می کنم و می خونم، با بقیه چت می کنم، گاهی تلفنی حرف می زنم، با هوش مصنوعی سوال و جواب می کنم، می خورم، می خوابم و .... اینا نوشتن نداره به نظرم!
می خواستم تو لحظه بودن رو تمرین کنم، مدیتیشن کنم، مکث سه ثانیه قبل هر عملی رو انجام بدم، به غذا خوردنم آگاه باشم و ... اما نمیشه، دلم می خواست برم کوه و دشت و دمن اونجا دور باشم از شهر اما فعلا گوش هام گرفته قطره ریختم فردا میرم ساکشن، با گوش کر که نمیشه رفت بیرون!
کار فوق العاده ای نمی کنم، چیزایی هم که می نویسم مال امروز نیست تو طول سال ها بهشون رسیدم!
غرورم هم هی میره هی میاد، طبق معمول بچگی تا الان با خودم حرف می زنم، توی سرم هنوز غوغاست با اینکه با تمرین های معنوی آروم تر شده اما هنوز غوغاست!