باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

روزها از پی هم می گذرند

روزها از پی هم می گذرند
و من تنها در گوشه ای خزیده ام!
نمی دانم به راستی به کجا باید رفت؟!
زندگانی من بی معنا می گذرد!
و من از پس این زندگانی به کجا خواهم رسید؟
سوال اینست، آیا رسیدن مقصود است؟
اگر هرگز نرسیدم چه؟!
باخته ام باخته،
به خودم باخته ام،
به دنیا باخته ام،
اما شادم، نوری در دلم جوانه کرده است
پاس می دارمش تا تمام وجودم را در بر گیرد

یار تویی

یار مرا، غار مرا، عشق جگر خوار مرا

یار تویی، غار تویی، خواجه نگهدار مرا


نور تویی، روح تویی، عشق جگر سوز تویی

مقصد و مقصود تویی، همدم و همراه مرا


جفت تویی، شاه تویی، خوب بازار تویی

شاد منم، آباد منم، بهتر از این نیست مرا


کعبه کجا، من به کجا، ای بت شیرین بیا

زندگی ام، مردگی ام، بر در جانست مرا


ماهش