درد تویی دوا تویی عامل ابتلا تویی
سهم من از جهان تو ، مرده و خونبها تویی
آن روز که آفریدی مرا گفتی منم مقصد تو
مقصد و مقصود ، ظاهر و باطن دنیا تویی
عقل من و عقیل من، فعل من و فعیل من
جز تو که باشد که رهنما تویی
در کوی عشقبازان ما را گذر تو دادی
دریاب مرا که مرا آشنا تویی
جانم بسوختی و تنم را فرسودی
ز مکر تو من همچنان در آسیا تویی تویی
مرده منم زنده منم دولت سرافکنده منم
شاه تویی تاج تویی خواجه و آقا تویی
من ذره ای ز کون تو، خاک شده ز مهر تو
مهر بتاب سنگ مرا تو ملجا تویی
خاک منم گنه منم رسوای رو سیه منم
هر چه بگویی منم شاهد باوفا تویی
آفتاب عالمتاب من ای تویی سرای من
جانم بگیر که دیگر از من اثر نباشد
#ماهش
روزها از پی هم می گذرند
و من تنها در گوشه ای خزیده ام!
نمی دانم به راستی به کجا باید رفت؟!
زندگانی من بی معنا می گذرد!
و من از پس این زندگانی به کجا خواهم رسید؟
سوال اینست، آیا رسیدن مقصود است؟
اگر هرگز نرسیدم چه؟!
باخته ام باخته،
به خودم باخته ام،
به دنیا باخته ام،
اما شادم، نوری در دلم جوانه کرده است
پاس می دارمش تا تمام وجودم را در بر گیرد
یار مرا، غار مرا، عشق جگر خوار مرا
یار تویی، غار تویی، خواجه نگهدار مرا
نور تویی، روح تویی، عشق جگر سوز تویی
مقصد و مقصود تویی، همدم و همراه مرا
جفت تویی، شاه تویی، خوب بازار تویی
شاد منم، آباد منم، بهتر از این نیست مرا
کعبه کجا، من به کجا، ای بت شیرین بیا
زندگی ام، مردگی ام، بر در جانست مرا
ماهش