باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

روزها از پی هم می گذرند

روزها از پی هم می گذرند
و من تنها در گوشه ای خزیده ام!
نمی دانم به راستی به کجا باید رفت؟!
زندگانی من بی معنا می گذرد!
و من از پس این زندگانی به کجا خواهم رسید؟
سوال اینست، آیا رسیدن مقصود است؟
اگر هرگز نرسیدم چه؟!
باخته ام باخته،
به خودم باخته ام،
به دنیا باخته ام،
اما شادم، نوری در دلم جوانه کرده است
پاس می دارمش تا تمام وجودم را در بر گیرد

بی معنایی

گاهی احساس بی معنایی در زندگیم دارم!

گاهی اما پر از شور و شوقم!

پر از هیجان جوری که تسلط به خودم را از دست می دهم!

من می خواستم دنیا را جای بهتری کنم اما نشد!

نمی دانم چگونه یک حرفی که می زنم می بینم بین بقیه ی مردم هم زده می شود حتی حرف هایی که به طور خصوصی گفته ام!؟

اما خیلی حرف های دیگرم حتی مطالبی که در وبلاگ نوشتم اثری  بر جامعه نداشته است!؟

من می خواستم جامعه را آبادان کنم دل خودم تار شد!؟

بی معنایی به زندگی ام بازگشت!؟

من چند سال پیش هم دچار این بی معنایی و سردرگمی شده بودم اما توانستم راهی پیدا کنم!

اما الان هیچ چراغ روشنی نیست!

هیچ کور سوی امیدی نیست!

وقتی این طور بی معنا می شود زندگیم دچار نفرت می شوم از همه چیز و همه کس!

اما چاره چیست؟! 

زندگی باید کرد!

زندگی سنگ است

چند سالیست بین روانشناسان ما داستان سیزیف نقل می شود. داستان در مورد مردیست که خدایان او را نفرین می کنند او باید هر روز سنگ بزرگی را به بالای کوهی بغلطاند و شب سنگ دوباره به پایین می غلطد و روز بعد او دوباره این کار را می کند. این زندگی سیزیف است.

روانشناسان در غرب نفرین سیزیف را به زندگی ما تشبیه کرده اند یعنی زندگی از نظر آن ها همین قدر بی معناست و تو باید  هر روزه باربکشی تا پایان عمرت!

به نظر من اگر این قدر زندگی پوچ است بهتر است بگذاریم یک روز که سنگ دارد از بالای کوه به پایین می غلطد ما را هم له کند آیا بمیریم بهتر نیست؟ تا این که هر روز یک کار پوچ انجام دهیم؟

البته این داستان برای بعضی انسان ها باعث ادامه ی زندگیشان شده است به شرایط روحی و روانی انسان ها باز می گردد من باید کاری می کنم برایم معنا داشته باشد بعضی ها می گویند همان بالا بردن سنگ معنای زندگیشان است اما از نظر من این کار بیهوده است اگر کوهش فرق می کرد و جاهای مختلف قرار بود سنگ را ببری میشد معنایی در پسش پیدا کرد اما اینکه هر روز یک کار تکراری ملال آور کنی نه واقعیتش تهش مردن است بی هیچ نتیجه بدون این که واقعا سنگی را تکان داده باشی چون سنگ بعد از مرگت باز می گردد به جای اولش!

من ترجیح می دهم زندگی رود باشد و گاهی سنگ هایی سر راهت باشند که باید آن ها را تکان دهی گاهی مسیر رود خروشان می شود گاهی راکد می شود گاهی از آبشار سقوط می کنی!؟ آخرش به اقیانوس می رسی!؟ 

امروز از آن روزهای راکد زندگیم بود مدتیست راکد مانده ام دوست ندارم بوی تعفن بگیرم اما نمی دانم راه خروج از این وضع چیست!؟

شب ها

شب ها هنوز نخوابیده بیدار می شوم!

سه یا چهار ساعت بیشتر خواب ندارم!

بعضی شب ها بلند می شوم و کاری می کنم

اما بعضی شب ها مثل دیشب توی تخت می مانم

هی خوابم می برد و هی بیدار می شوم

آخرش هم که از جا بلند می شوم سرم درد می گیرد و اخلاقم سگی می شود مثل امروز!

شما بگویید من شب های بلند را چه کار کنم؟!

این همه ساعت ...

خستگی هنوز در تنم مانده

قرص خواب هم دیگر جواب نمی دهد

روزها را هم نمی دانم چه کار کنم!

بی میل و بی حوصله ام به همه چیز

زندگی ام تا این اندازه هیچ وقت بی معنا نشده بود؟!