باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

تکرار در زندگی

مامانم از بچگی بهمون می گفت نماز خوندن مثل غذا خوردن هست هر روز سه نوبت باید انجامش بدی چون همون جور که بدن به غذا احتیاج داره روح هم به غذاش که نماز باشه احتیاج داره البته نمازهای ما که سر تکلیف بود معمولا فکرم جای دیگه بود و کلمات رو تکرار می کردم الان هم چند سال هست بی عار شدم و با خدا لج کردم نماز نمی خونم، دلم می خواست نماز واقعی می خوندم با حضور قلب و ذهن اما فکر من یه دقیقه آروم و قرار نداره البته خدا همون نمازهای داغون من رو قبول کرد!

حالا نه تنها نماز خوندن مثل خورد و خوراک و خواب واجبه بلکه تمرینات مراقبه و تنفس و ورزش هم واجبه البته ما تاثیر این چیزها رو در کوتاه مدت متوجه نمی شویم بلکه در دراز مدت اثر خودش رو نشون میده البته این جور که تجربه من میگه!

و نکته ی آخر اینکه اگر می خوایم اون احساس واقعی تمرینات معنوی رو بدست بیاوریم لازم است خواب و خورد و خوراکمون رو کم کنیم تا جایی که من فهمیدم روح در بدن اسیر هست و اگر بخواد به مدارج بالا برسه تن باید ضعیف بشه و به خواسته هاش نرسه اما این کارها رو باید زیر نظر استاد انجام داد خودسر انجام بدی مثل من میشید که برعکس شدم البته گاهی فکر می کنم تن فربه من نشان از نفس فربه من میدهد که من ازش بی خبرم، اون گوشه موشه ها یه خبری هایی هست قایم شده من نبینمش خودش رو استتار کرده!؟

ولی اینکه زندگی همه ش تکرار هست خودش روح من رو آزار میده من تنوع رو دوست دارم و از تکرار و یکنواختی فراری هستم اما موفقیت در سایه ی تکرار یکنواخت و هماهنگ بدست میاد و من هنوز نتونستم این رو به کودک درونم حالی کنم و مثل بچه ها گوش به بازی هستم!؟

بی نقص بودن

امروز یکی از بچه ها گفت فکر می کنه من دوست دارم بی نقص باشم!

آره همیشه می دونستم کمالگرا هستم!

وقتی می رفتم سر کار و برنامه می نوشتیم همیشه سعی می کردم ورژن بی باگ رو برسونم دست کاربرا، البته اونا می گشتن یه باگ پیدا می کردند یا بلد نبودند کار کنند بعد می گفتن برنامه به درد نمی خوره منم کفری می شدم برنامه ها مثل بچه هام می موندن اصلا نمی تونستم ببینم کسی ایراد الکی میگیره!

همین داستان ها کلی فرسوده ام کرد و کلی زده ام کرد!

یکی از دوستان چند وقت پیش می گفت اگه چند تا کاربر رو اخراج می کردی همه حساب کار دستشون می اومد ولی من اون موقع باز هم از سر کمالگرایی این کار رو درست نمی دونستم یعنی خدا رو خوش نمی اومد!

یه چیزایی فرهنگیه وقتی فرهنگ یه سازمان مال عهد بوقه و رئیسا نمی خوان فرهنگ سازمان رو تغییر بدند من تکی هر چی زور بزنم به روزش کنم نمیشه که نمیشه چون کارمندا به مدیر بالادستیشون نگاه می کنند نه من که مدیر آی تی هستم!

البته شاید اینجا هم کمالگرا و بی نقص بودنم گل کرده بوده!

اما تمام عصر داشتم فکر می کردم تا کی می خوام تو این تله باشم؟! بالاخره باید از یه جایی شروع کنم و قبول کنم مبتدی هستم و فقط با تمرین و ممارست می تونم به اون کمال بی نقص برسم!

چه تو نقاشی، چه نوشتن، چه شعر گفتن، چه مراقبه و ....

آره من دارم روزامو از دست میدم و هی بدتر میشم یا در جا می زنم!

فقط با تمرین روزانه میشه به پیشرفت رسید!

امیدوارم فردا باز نگم الان حوصله ندارم، نمیشه، اه خوب نیست و ولش کن!

امروز که داره تموم میشه!

متشکرم گیل پیشی