باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

اگر منم!

اگر منم که بازم خر میشم و خوب میشم و مهربون میشم و احترام می گذارم!؟ چه کنم چیز دگر یاد نداد استادم!؟

تازه میگن باید لهم بشی!؟ سنگ زیر آسیاب باشی!؟ واقعا ممکنه!؟

من شوق پرواز داشتم، به جاش رفتم ته زمین تو لجنزار، هی دنیاییه، دنیای کثیفیه، منم که دیگه کثیف شدم، از کثیف شدن بیشتر ابایی ندارم!؟

واقعا همینش بده که این فکرا رو بکنی!؟ مثلا کثیف تر بشی چی میشه!؟ بیشتر فرو میری تو لجنزار!؟ به خودت میای می بینی غرق در کثافتی و دیگه هیچی پاکت نمی کنه!؟ حداقل هنوز می تونم جبران کنم چون خیلی کثیف نشدم!؟ به نظر خودم تازه خیلیه، باید آب پاک نوشید تا این کثیفیا از خونم پاک شه و از پوستم بره!؟

آب پاک چیه؟! قرآن و کتاب های مقدس، کتاب های انبیا و اولیا و عرفا، حرف زدن با آدم های پاک، کمک کردن به آدم های مظلوم و البته توبه کردن که من این قدر توبه کردم و شکستم که دیگه آبروم رفته مثل من نباشید یک دفعه از ته دل توبه کنید!؟


بعدنوشت: این دفعه نمی خوام خر بشم و کورکورانه رفتار کنم می خوام عاقلانه رفتار کنم و هر چیزی که تا به حال یاد گرفتم رو بریزم دور و از نو فکر کنم، هر چند اونا هنوز تو سرمه و عادت کردم اجراشون کنم ولی خوب بودن از سر عادت اصلا خوب نیست معنای خوبی نمیده مثل یه رباتی که برنامه ریزیت کردن این جوری باشی بی اراده و بدون خودآگاهی، شاید بعضیا رو راضی کنه ولی من رو راضی نمی کنه!؟ آخ که چقدر سخته ولی من راهش رو پیدا می کنم!؟ تا کی مثل آدم مومی باشم!؟ آخه عقلمم پاره سنگ برداشته پس چه کار کنم!؟ خودم احمق شدم!؟

مردم این دوره و زمونه

چندی پیش در اینستاگرام پستی دیدم که می گفت اگر می خواهید مردم سوارتان نشوند جلویشان خم نشوید!؟

با خودم گفتم یک نفر چقدر پررو می تونه باشه که یکی بهش احترام بزاره و اون سوارش بشه بعد هم تقصیر رو بندازه سر همون فرد که تو خودت خم شدی!؟ اصلا مردم شرم و حیا ندارن!؟ یه قیافه ی پاک و منزهی هم می گیرن که نگو!؟

یک چنین مردمی که احترام و مهربانیت رو خریت فرض می کنند رو فقط باید یه خنجر برداری بکنی تو شکمشون!؟ منتها این قدر زیادن که باید حمام خون راه بندازی!؟ که نمیشه!؟

با خودم میگم من حق داشتم از خوبی خودم پشیمون بشم، با این آدم هایی که طرف بودم، ای کاش فقط سواستفاده گر بودن، جلوت یه جورن پشت سرت یه جور دیگه، حالا به این نتیجه رسیدم منم هر کاری کردم باهاشون خوب کردم بالاخره باید یه جوری از خودم محافظت می کردم!؟

نابود شدم

نابود شدم!

عشق تو مرا نابود کرد!

دیگر توان ندارم!

دیگر انگیزه ی هیچ کاری را ندارم!

در درونم باتلاقی به وجود آمده است!

من خودم، خودم را با دستان خودم و با زبان خودم نابود کردم!

حال دیگر گریه و شیون چه فایده ای دارد؟!

در یک لحظه خر شدم و خریت کردم!

فکر کردم هر کاری بکنم دیگر اشکال ندارد!

من همه چیز را بهم ریختم!

من مغرور شدم!

من مغرور شدم و به خودم عجب کردم!

پشیمانم اما پشیمانی چه فایده ای دارد؟!

آب رفته به جوی باز نمی گردد!!!

بله باز نمی گردد!!!

از خودم حالم بهم می خورد!