باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

یک نقطه قوت

بچه که بودم توی تلویزیون هنرمندان باسابقه و صاحب سبک رو نشون می داد که خیلی مردمی بودند و به بقیه ی مردم فخر نمی فروختند و خودشون رو بالاتر از مردم نمی دونستند من هم از این اخلاقشون خوشم اومد و سعی کردم توی زندگی خوی مهربان  و قروتن داشته باشم!

در خانواده مادری این جوری نبود که بخوان از عمد خودشون رو بالاتر از بقیه نشون بدند اما ناخودآگاه گاهی یه رفتارهایی داشتند که نشون می داد خودشون قبول دارن برتری دارن البته شاید منم همین طور باشم چون کلا از بچگیم حس می کردم با بقیه ی آدم ها فرق دارم و این تفاوت هم برام دلچسب بود تا اینکه توی سنی به این نتیجه رسیدم معمولی باشم که البته هر کارم کردم نشد!

بگذریم اگر واقعا بتونی علی رقم تفاوت و برتری که داری به اون هایی که ازت پایین ترند فخر نفروشی و دچار عجب و غرور نشی این یک نقطه ی قوت تو زندگیت به حساب میاد و آدم فروتن کلا دلچسب تره البته فروتن واقعی نه کسی که از سر غرور، فروتنی رو انتخاب می کنه!

نابود شدم

نابود شدم!

عشق تو مرا نابود کرد!

دیگر توان ندارم!

دیگر انگیزه ی هیچ کاری را ندارم!

در درونم باتلاقی به وجود آمده است!

من خودم، خودم را با دستان خودم و با زبان خودم نابود کردم!

حال دیگر گریه و شیون چه فایده ای دارد؟!

در یک لحظه خر شدم و خریت کردم!

فکر کردم هر کاری بکنم دیگر اشکال ندارد!

من همه چیز را بهم ریختم!

من مغرور شدم!

من مغرور شدم و به خودم عجب کردم!

پشیمانم اما پشیمانی چه فایده ای دارد؟!

آب رفته به جوی باز نمی گردد!!!

بله باز نمی گردد!!!

از خودم حالم بهم می خورد!

سختدلی

یک بار اینجا در مورد سختدلی بعضی از مسلمان ها نوشتم حال باید اعتراف کنم خودم سختدل شده ام!

می گویند هر چه عیب دیگران را بگیری دنیا کاری می کند خودت همان عیب را پیدا کنی این حتی وقتی فقط پیش خودت عیب کسی را می گویی هم صادق است چه برسد به اینکه جارش بزنی!؟

البته این تجربه ی خودم هست و نمی توانم اثباتش کنم!؟

خلاصه اینکه من عاصی شدم فکر کنم شاید چند وقت دیگر طغیانگر هم بشوم و ضد خدا فعالیت کنم به همین راحتی یک روز مومنی و یک روز سقوط می کنی!؟ به خاطر چی؟ به خاطر این که فکر کردی مومنی و هر کاری انجام دهی اشکالی ندارد!؟ دام بزرگیست این دام! خیلی راحت گرفتارش شدم و به خودم عجب کردم!؟

من تغییر کردم!

من تغییر کردم طی این دو روز که به سرعت تغییر کردم!

دیشب چاکراه خورشیدیم باز شد و امروزم رفتیم دفتر خدمات مشتریان اولش آقاهه بهم احترام گذاشت بعد دید من خیلی خاکی ام بی تربیت شد منم دیدم این طوره انگار مردم هر طور باشی فقط واکنش نشون میدند برای همین یک دفعه محکم باهاش حرف زدم اونم دیگه آخرش جمع شده بود تو صندلیش!؟

آره از این بعد یه سمیرای دیگه هستم اینجا قانون جنگله منم نمی خوام طعمه باشم توسط بقیه خورده بشم!؟

هر چند تو مسیحیت میگن دلت شیر باشه خودت بره و تو صوفیه میگن دلت شیر باشه خودت آهو بچه ولی من یعنی ایگوم دیگه بی احترامی و تحقیر رو تحمل نمی کنه!؟ شایدم باید بکنه!؟ نمی دونم!؟

ایگوم چند روز پیش داشت از هم می گسست اما ادامه ندادم به عشق ورزی!؟ خودمو خوار کنم واسه چی خوب؟! اونم در ملاعام!؟

همه می خوان کسی باشند من هیچکس بشم؟! بعد اونایی که زورشون بهم میرسه پدرم رو در میارن!؟ هر چی عقده دارن سرم خالی می کنند!؟ که چی بشه!؟ 

واقعا نمی دونم چی خوبه و چی کار کنم!؟ قبلا این قدر راحت خشمگین نمی شدم و خویشتنداریمو از دست نمی دادم!؟ یکی رفتار بد داشت با مهربونی باهاش حرف می زدم نرم میشد!؟

نمی دونم چی داره روم اثر می ذاره!؟  چرا همش در حال تغییرم!؟ بیشترینش فکر کنم اینه که دچار عجب شدم!؟ خودم رو محق می دونم!؟ همش به خاطر قرآنه، مومنین رو میبره بالا غیر مومنان رو تهدید و سرزنش می کنه!؟ کتاب مقدسم همین طوره!؟ یه حسی می کنی وقتی می خونی و خطاب قرارت میده، از خودت خوشت میاد!؟ این خیلی مخربه!؟ غرور کاذب ایجاد می کنه!؟ حتی نوشته های وبلاگم هم همین طوره وقتی بر می گردم می خونمشون از خودم خوشم میاد!؟ رهزنه! رهزن!؟

خیلی درهم برهم شد!؟ شاید متوجهش نشید اینا همش فکرامه که پشت هم می اومد!؟ ولی خودم یه چیزایی دستگیرم شد!؟