باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

عشق آشنا

هر فال حافظی می گیرم از عشق و عاشقی و رندی و بلبل و گل و زاهد برو می گه!؟

من تا حالا با کسی جلو نرفته بودم این بار برای اولین بار برای طرفم شعر گفتم و نامه نوشتم چون فکر می کردم میشه حسی که قلبم بهش داشت با همه فرق داشت و این قدر چهره ش برام آشنا بود اما الان اون طور نیستم هر چی عکساشو نگاه می کنم اون قدرها آشنا نیست!

برای همین میگم عشق چیز بی خودیه، بی خودی احساساتت رو بالا و پایین می کنه تمام مغزت و روحت و بدنت رو بهم می ریزه آخرشم هیچی، هیچ وقت به جایی نمی رسی!

ولی من نمی تونم بدون حس داشتن به یه نفر حتی دوست جنس موافق باهاش ادامه بدم هر چی هم تلاش کردم نمیشه! آدما یه روز برات جذاب و دوست داشتنی هستند ولی یه کم که باهاشون آشنا میشی و می شناسیشون و روشونم باهات باز میشه و نقاب ها کنار میره می بینی چیز خاصی نیستند! شاید منم برای اونا چیز خاصی نباشم چون اونا هم که رفتن، رفتن که رفتن، تازه من پیگیرتر بودم!

منم مثل گیل پیشی رویاییم و این اصلا خوب نیست دوستی برام معنای دوستی آنه شرلی و دیانا رو داره ولی یک بارم چنین تجربه ای نداشتم! خاک بر سرشون تو مدرسه با دخترا کاری می کنن که چشم دیدن هم رو نداشته باشن و همه ش در رقابت با هم باشند حتی تو چیزهای پیش پاافتاده و کوچیک!؟

بگذریم حالا نمی دونم چه کار کنم!؟ برم توی انزوا و تنهایی که دیگه بهش عادت کردم یا برم دوباره عشقی که تازه ازش دراومدم تازه وضعیتم ثابت شده رو دوباره شروع کنم؟! شوق و ذوقی نیست نه واسه عشق نه واسه هیچی!؟ باید شور درت باشه وگرنه به درد نمی خوره به زور تلاش کنی فایده ای نداره!؟

من همیشه وقتی میگفتن مرد، فرد واقعی که در ذهنم میومد امام علی بود اوج قدرت، اوج اخلاق، اوج ایمان و ... اما الان ایشونم برام جذاب نیستن!؟ می دونید چیزایی خوندم از مخالفین اسلام که نشون میده اون تصویر که به ما نشون دادن چه پوشالی و الکی و رویایی بوده!؟ یه زمانی حکمت های امام علی برام درست بود و عالی تر و بالاتر از اون ها نبود اما حالا فهمیدم این قدر مطلق که ایشون صحبت می کرده نیست، آدم به آدم و شرایط به شرایط فرق می کنه درستی گزاره ها!؟ یه کس بود در حد پرستیدن دوسش داشتم اما دنیا اونم ازم گرفت!؟ البته خود حافظم یه مردی بود همیشه تحسینش می کردم!؟ نمی دونم چه جور دو تا آدم کاملا متفاوت تو ذهن من اسطوره سازی شدن!؟

نمی دونم من پدری نداشتم که روش حساب کنم شاید دنبال پدر همیشه گشتم!؟ شاید واقعا هنوز طفلم!؟ اون بخش روانم باید کنار پدرم رشد می کرده نکرده!؟

 شاید واقعا به قول دکتر هلاکویی من تو خواب و خیالم، تو آسمونا که سیر می کنم، باید واقعیت رو تشخیص بدم اما نمیشه خیلی تلاش کردم هر چی بیشتر تلاش می کنم بیشتر گم میشم!؟ 

ولی عشق بی خودی بود نباید باهاش جلو می رفتم خودم رو زخمی کردم و پژمروندم، اونم راست راست داره راه میره! خودم که از احساسات بدم میاد از همه احساساتی ترم!؟

احترام و شر

یادمه راهنمایی بودم توی یکی از کتاب های سعدی خوندم اون شخصی که شرش بیشتره، بیشتر بهش احترام بگذار تا از شرش در امان باشی، البته این رو واسه ی درباریان و پادشاهان گفته بود ولی من روی همه ی مردم اجراش کردم به خصوص مردا که اکثرا شرن، یه جور سیاسته دیگه البته اگر آدم محترمی ببینم واقعا بهش احترام می گذارم اما در پیش اکثر آدم ها به خصوص پسرها و مردها احساس امنیت نمی کنم و با اینکه خیلی آدم های بدی معلوم میشن بهشون احترام می ذارم تا برام شر درست نکنن چون مردهای ایرانی خیلی هم بدلج و بدغیض هستند و عقده ی زیادی از زن ها دارن و می خوان به زن ها زور بگن، نمی دونم مادرهای ایرانی با پسرهاشون چی کار می کنن که چنین دست گل هایی تربیت می کنند!؟

البته میگن روزگار عوض شده و مردها هم فهمیدن هر کار بکنن نمی تونن حریف عقل زن ها بشن و به نفعشونه مثل آدم با زن ها رفتار کنن تازه من خیلی از شیوه های زنانه خبر ندارم برای اینکه بچه بودم بین پسرها بودم و یه مدلیم بین دختر و پسر!؟

ولی باید بگم خیلی از این احترام گذاشتن به آدم های بد ضرر دیدم، مجبور بودم به هر خری احترام بگذارم استاد یا هر کسی که کارم پیشش گیر بوده و اونم حسابی گربه برقصونه و ما هم جرئت نداشته باشیم اعتراض کنیم چون بیشتر لج می کنن تقصیر اکثر زن هاست که این شیوه رو دارن و الکی مردها رو گنده می کنن که به خواسته ی خودشون برسن اگه همه ی زن ها با هم باشند این جوری نمیشه اما هیچ وقت همه ی زن ها با هم نمیشن!

در ضمن هر کسی احترام می گذاره که احترام دریافت کنه اگر شما به کسی احترام نمی گذارید و هنوز دیگران بهتون احترام می گذارند یا به خاطر خودشان است یا به خاطر اینکه خجالت بکشید و آدم بشید یا طرف خیلی بدبخت و فلک زده است که تجربه به من ثابت کرده این دسته از همه پدرسوخته ترن!

وقایع شگفت آور

حتما فیلم دستگیری دو دختر نوجوان که بدون حجاب در خیابان بودند را دیده اید یکی از دخترها خیلی مقاومت می کند و ماموران زن او را روی زمین می کشند و می برند و زخمیش می کنند، خانواده اش هوشیار بودند و از مجاری قانونی پیگیری کردند و حالا برای ماموران پرونده باز شده است، جای امیدواری دارد که بالاخره دارد یک اتفاق هایی در این نظام می افتد!

یک فیلم دیگر از دستگیری یک نوجوان مهاجر افغانستانی منتشر شده است که با وضع فجیعی ماموران کتکش زدند و زانویشان را روی گردن فرد می گذارند و زنان هم که دوره یشان کردند اعتراض می کنند اما پلیس آن ها را هم هول می دهد، خیلی جالب است که شبیه این اتفاق چند سال پیش در زمان ترامپ برای یک سیاهپوست آمریکایی افتاد! من که شک داشتم تمام ماجراها ساختگی باشد حتی انقلاب مهسا، حالا بیشتر شک کردم، اتفاقات بوداری در ایران میفتد!؟

و اتفاق آخر اینکه باز یک معلم این بار در سردشت، جان خود را از دست داده است تا جان دانش آموزش را که داشته در رودخانه غرق میشده است را نجات دهد، دانش آموز سلامت است اما خود معلم غرق شده است، این واقعه را به خانواده ی مرحوم و تمام معلمان زحمتکش سرزمینم که سالهاست در حال اعتراض به وضع موجود نیز می باشند را تسلیت می گویم البته فکر کنم مقام این معلم شبیه شهید باشد!

زنده به گور کردن دختران

امروز قلبم بهم گفت دارم خفه میشم، فکر کنم این داستان خیلی از زن ها و دختران در جهان است، زیر چکمه های استکبار مردانه له شدند و میشند، حالا این استکبار کیا هستند و کجا هستند خدا می داند!؟

مامانم چند روز پیش گفت زمان پیامبر دخترها رو زنده به گور می کردن، منم گفتم الانشم می کنن منتها به روش دیگه، وقتی کاری می کنن که زنانگیت رو حبس کنی تا تو اجتماع قبول واقع بشی فرقش چیه؟!

خلاصه که همون طور که گفتم رقص از همه بیشتر زنانگی رو بیدار می کنه منتها من این قدر از بچگی بین مردا و پسرا بودم که خلق و خوی اون ها رو گرفتم واسه من از همه سخت تره و زنانگیم از همه سرکوب تر شده!


بعد نوشت: البته الان مردان رو هم زنده به گور می کنندا فکر نکنید فقط دخترا رو زنده به گور می کنند هر کی که براشون خطرناک باشه پیش پیش دخلشو میارن عین فرعونن!

فرصت دادن به انسان ها

یکی از سنت های الهی که در قرآن عنوان شده است این است که خداوند به انسان ها فرصت می دهد گناه کنند و بعد پشیمان شوند و توبه کنند و بازگردند، یعضی انسان ها زود متوجه می شوند و با یک اتفاق یا توصیه دیگری به خود می آیند اما بعضی دیگر در گناه اصرار می ورزند و فکر می کنند خودشان بدون خدا و با هر خطایی می توانند زندگی کنند و البته آخر عمر به سزای کارهایشان می رسند، برای همین قدیمی ها دعا می کردند عاقبت بخیر بشی چون که خیلی ها در طول زندگی آدم خوبی بودند از یک جایی به بعد دست به خطا می زنند و عاقبت خوبی ندارند و بعضی ها تمام عمر در گناه زندگی کردند اما بک دفعه به خود می آیند و صالح از دنیا می روند!

این را هم بگویم اگر خطایی کنیم به همان اندازه عذاب خواهیم کشید و اگر خوبی کنیم ده برابر آن نسیبمان می شود، یک همچین خدایی داریم وگرنه هیچکس این قدر خوب نمیشد که به مقام های بالای معنوی برسد، چه بسا بعضی ها سال ها نماز می خوانند و روزه می گیرند و خدمت می کنند اما این کارشان برای جلب نظر مردم است و ریا می کنند برای همین نه تنها برایشان ده برابر اجر ندارد بلکه صد برابر خسارت دارد و پیشرفتی در معنویت نمی کنند اما بعضی ها با کارهای کوچک بدون سر و صدا خودشان را به مدارج بالای معنوی می رسانند البته این از کرم و لطف خداست که کارهای کوچک را بزرگ پاداش می دهد!

در پایان هم لازم است بگویم آنکه گناه می کند و پشیمان می شود آن پشیمانی را خداوند در دلش می اندازد و آنکه گناه می کند و به گناهانش اصرار می ورزد قساوت را خدا در دلش گذاشته است و چشم و گوشش را بسته است در واقع خود خدا می خواهد و انتخاب می کند کدام یک از ما به او نزدیک شویم و کدام یک دور چون خود خدا ما را خلق کرده و می داند کمالمان در چیست و برای چه ساخته شده ایم یکی برای حسین شدن و دیگری برای یزید شدن ساخته شده ایم، اگر این گونه فکر کنیم دیگر از گناه گناهکاران ناراحت و عصبانی نمی شویم چون خواست خداست که این گونه باشند!

حتما فیلم ها و داستان های ملکه ها و دختران پادشاه در قدیم را دیده اید که برایشان مسابقه ترتیب می دهند تا هر کس پیروز شد با دختر پادشاه ازدواج کند و حتما دیده اید خود دختر پادشاه است که از یکی خوشش می آید و به او کمک می کند که پیروز شود و کاری می کند که بقیه ببازنند حال در داستان انسان و خدا هم داستان همین است و خدا نقش دختر پادشاه را دارد که خواستگاران صف کشیده اند اما خودش هر که را بخواهد بار می دهد و هر که را بخواهد بار نمی دهد یا حتی هلاک می کند!